یاسمن یاسمن ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

فرشته های ناز زندگی ما

یاسمن جونم تولدت مبارک

  سلام دوستان عزیزم   این لباسیه که برا یاسمن دوختم عکس دختر توت فرنگی را بعدا عوض کردم  حالا چطور شده نمی دونم تم تولد یاسمن توت فرنگیه تولد یاسمن می افته به دوشنبه 12/12/که روز غیر تعطیلیه بهمین خاطر تولدش و جمعه 12/9برگزار می کنیم پست بعدی ایشالاه برا تولد موقتا اهنگ و عوض می کنیم این و گفتم که بگم به اهنگ وبلاگمون عجیب تعصب داریم هم خودم هم یاسمن ایشالاه مجدد بر می گرده سر جاش       ...
7 اسفند 1392

یاسمن

سلام دوستان عزیزم یاسمن دیروز رفته بود برنامه مداد رنگی اینم عکساشه اون پایینم لباسهای که براش دوختم محمد پارسا به باباش می گفت بابا من و ببر فوتبال چه ربطی داشت من نمی دونم راستی این دختر بی حجاب اول روسری داشت اما کم کم با یه ترفند حجاب و گذاشت کنار ...
4 اسفند 1392

یه روز قشنگ

یاسمن  محمد حسین محمد رضا محمد صادق محمد پارسا اون موحنایه هم دانیال علی جون سلام دوستان عزیزم روز جمعه هوا خیلی عالی بود ما هم بچه ها را بردیم پارک که یاسمن تو ماشین به باباش گفت دوست دارم پسر خاله ها هم باشند بهمین خاطر رفتیم دنبال پسرخاله ها و حسابی به بچه ها خوش گذشت پست بعدیم که می زارم برا دیروزه شاید تا تولد یاسمن نتونستم بیام الان می زارم ...
4 اسفند 1392

روز پر استرس

سلام دوستان عزیزم ارزو می کنم در کنار خانواده های گلتون سالم و سلامت باشید دیروز از صبح رفتم که برم سراغ لباسها اما مگه این دو تا وروجک گذاشتند همش صدام میکردند منم بعد از اینکه پارچه رابرش زدم بی خیال دوختنش شدم  گذاشتم کنار وقتی اومدم دیدم اتاق و کن فیکون کردند چه بلوشی بود این بار وسایل کتابخونه را بالباسهای اتاق یکی کرده بودند رفتم سراغ اونا تا جمعشون کنم یه یه ساعتی کشید رفتم بیرون اتاق برا کاری دیدم محمد پارسا داره با چرخم ور میره صداش کردم فرار کرد چرخم و تازه  داده بودیم برا تنظیم رفتم ببینم بلای سرش نیورده دیدم بله پدر چرخ و در اورده دوباره داره بد می دوزه صدای قژقژ خلاصه یه جوری درستش کردم وقتی داشتم چرخ و نگاه م...
1 اسفند 1392

خدای مهربون بهمون رحم کرد

  سلام دوستان عزیزم ارزو می کنم سالم و سلامت باشید به همراه خانواده های گلتون خدا را شکر یه بلای دیگه از بغل گوشمون گذشت دیروز رفتیم بیرون کنار یه مغازه ایستادیم اونجا فرنی می پزند انصافا خیلی خوشمزست من به نادر گفتم بگیر بیار ببریم خونه اما گفت نه بریم داغ داغ تو مغازه که خلوته اونجا بخوریم منم قبول کردم و رفتیم یه خانواده هم اومدند اونجا تازه نشسته بودیم یاسمن پاشد گفتم مامان بشین بابا الان میاد گفت نه من زود میام برم یه لحظه پیش بابا گوش نکرد اما پارسا ساکت پیشم نشسته بود یه دفعه داد یاسمن رفت بالا منم فکر کردم خورد زمین یا سرش خورده پاشه به دری  که اونجاست اونم اروم چون صدای نیومد دیدم بغل باباش داره گریه می ...
27 بهمن 1392

برای دوستان گلم

دوستان عزیزم پستهای قبلی که برا تولد گلهای قشنگم گذاشته بودم همینطور دوستان عزیزم راتیک ثبت  موقت زدم  بنا به توصیه یکی از دوستان که گفتند وبلاگت سنگین میشه و نمایش داده شدنش با مشگل مواجه میشه اینطوری همه تولدها را دارم فقط نمایش داده نمیشه دوستتون دارم خیلی زیاد ...
25 بهمن 1392

یاسمن پارسا و...

طفلک یاسمن دستش خون اومد بعدم کبود شد اینجا مثلا خجالت کشیده اینجا می گفت با اینا گاد دلفتم (با اینا گاز گرفتم سلام دوستان عزیزم حتما از عکسها متوجه شدید چه خبره امروز نادر مشغول نماز بود که محمد پارسا رفت پشتش سوار شد یاسمن هر چی  می گفت نوبت منه قبول نمی کرد یه دونه زداز پشتش بعد تا پارسا به خودش بجنبه رفت تو جاش یه دفعه بیچاره یاسمن تو یه چشم بهم زدن  بازوش رفت زیر دندونای پارسا تمام حرصش و رو دست یاسمن بیچاره خالی کرد طفلک نفسش برید یک کمی فقط  یک کم خجالت کشید بعدم انگار نه انگار یاسمن بهش می گفت داداش دیگه من و گاز نگیریا می گفت (باته مدوم و گاد می دیرم)باشه مرد...
22 بهمن 1392

شیطونیای یاسمن و پارسا

اینجا داخل کمد دیواریه (کتابخونه) پارسا داشت اسباب بازیا را بیرون می ریخت پارسا با میله هاش مشغوله یاسمنم داره قیچی می کنه یه بار پارسا میرفت تو کمد  یه بار یاسمن اینجا داشت می گفت میدنمت(می زنمت) اینم پایان کار سلام دوستان عزیزم ارزوی سلامتی برا خودتون و خانواده گلتون دارم امروز صبح اومدم مثلا کارام و جلو انداخته باشم مشغول تمییز کردن خونه شدم تا تولد یاسمن کارای خونه را کرده باشم وفرصت رسیدن به کارای دیگه راد اشته باشم   التیماتوم دادم به بچه ها خونه را بهم نریزید من خیلی خسته شدم امروزم حوصله جمع کردن دیگه ندارم خدای خوب بودند اما الان نیم ساعت پیش این بلا را سر خ...
21 بهمن 1392

مدرسه مامانها

    سلام دوستان عزیزم اون شکل بالا کاردستیه که تو وبلاگ  زیبای مدرسه مامانها یاد گرفتیم  خدای شروع کردنی فکر نکردم اینقده وقتم و بگیره دیروز شروع کردم یه دفعه دیدم وای ظهر شده من غذا ندارم حسابی اغفال شده بودم کارا را ول کردم رفتم سراغ کار خونه کارای کاردستی را سپردم دست بچه ها بعدش دیگه نشد ادامه بدم با اینکه یاسمن اصرار داشت اما گذاشتم برا امروز امروزم از ساعت 3* 3 تای من و یاسمن و پارسا مشغول بودیم که این شد حاصل کارمون اینقد حس خوبی بود یاد دوران مدرسه و کاردستی درست کردنمون بخیر راستی حتما به وبلاگ مدرسه مامانها برید خیلی مطالب زیبا  و مفیدی داره وبلاگ قشنگی ...
19 بهمن 1392