روز پر استرس
سلام دوستان عزیزم ارزو می کنم در کنار خانواده های گلتون سالم و سلامت باشیددیروز از صبح رفتم که برم سراغ لباسها اما مگه این دو تا وروجک گذاشتند همش صدام میکردند منم بعد از اینکه پارچه رابرش زدم بی خیال دوختنش شدم گذاشتم کنار وقتی اومدم دیدم اتاق و کن فیکون کردند چه بلوشی بود این بار وسایل کتابخونه را بالباسهای اتاق یکی کرده بودند رفتم سراغ اونا تا جمعشون کنم یه یه ساعتی کشید رفتم بیرون اتاق برا کاری دیدم محمد پارسا داره با چرخم ور میره صداش کردم فرار کرد چرخم و تازه داده بودیم برا تنظیم رفتم ببینم بلای سرش نیورده دیدم بله پدر چرخ و در اورده دوباره داره بد می دوزه صدای قژقژ خلاصه یه جوری درستش کردم وقتی داشتم چرخ و نگاه می کردم صدای سرفه های پارسا را شنیدم تعجب کردم یه جوری بود انگار همراه با تهوع بود دلم شور زد یاسمن و صدا کردم مامان چکار میکنید گفت مامان من دارم کامپیوتر بازی می کنم دادشم داره تخم مرغ تو دهنش می کنه دویدم دیدم یه تخم مرغ کوچولو که اسباب بازیه کرده تو دهنش ازش گرفتم تو یه چشم بهم زدن از دستم گرفت گفتم مامان تو دهنت کرده بودی حرف تو دهنم موند یه دفعه گذاشتش تو دهنش مردم بدنم بی حس شد دوباره حالت تهوع از دهنشم در نمیورد و می خندید یه دفعه فوت شد از دهنش بیرون کلی وعده و وعید دادم تا از دهنش فوت کرد من مردم و زنده شدم دیگه از ترس کارای خطرناک این پسر نمی تونستم بیرون برم بی خیال لباس شدم تا بعداظهر که اومدن بیرون و جلوی چشمم بودند با اضطراب کامل دوختمش یاسمن کوچولو که بود اصلا چیزی تو دهنش نمی کرد هیچ چیز اما این وروجک همه چیز و تو دهنش میزاره خدا جونم خودت نگهدار فرشته هامون باشعکس لباس یاسمنم بعدا می زارم
این تخم مرغی که تو دهن پارسا بود
این عکسم یاسمن همین حالا گرفت و از من خواست بذارم اینجا