یه روز قشنگ
جعبه دستمال کاغدی قشنگ بود منم گلها را گذاشتم روش و عکس گرفتم
پارسا طبق معمول در حال خراب کردن عکس بود تا...
این عکس و ازش گرفتم البته با وعده و وعید
یاسمن خوابیده بود رو پای من عکسش و که دید می گفت مامان من مثل دختر خورشید خانم شدم
سلام دوستان عزیزم دیروز هوا خوب بود ما هم بچه ها را برداشتیم رفتیم بیرون یه بوستانی نزدیک خونمون هست رفتیم اونجا بچه ها حسابی خوش گذروندن اون گلهای هم که تو عکس می بینید یاسمن از رو زمین پیدا کرده بود اورد برا من بیا مامان اینا را بچه های بی تربیت کندند انداختند رو زمین منم اینا را اوردم برای تو وساعت 5 بود که بر گشتیم نزدیک خونمون بودیم که دو تای داد زدند خونه نه بریم بیرون من فکر می کردم خیلی خسته شده باشندماشالاه بچه ها چه انرژی دارند منم دلم سوخت و گفتم نریم پارسا همش می گفت بریم دور بزنیم خلاصه رفتیم بریم خونه بابام که بچه ها ناراحت نشند نزدیک خونه که شدیم هر دو خوابیده بودند ساعت 8 بیدار شدند و ما برگشتیم تو راه هم نه که تجدید قوا کرده بودند همش می گفتند بریم بیرون پارسا یه پارک دیده بود می گفت(بلیم اوندا) بریم اونجا هر چی می گفتم برق نداره می گفت( خوب نداتته باته) خوب نداشته باشه بلاخره را ضی شدند کمی دور بزنند و بیان خونه خدا را شکر روز خیلی خوبی بودارزو می کنم در کنار خانواده های گلتون خوب و خوش و خرم باشید