یه بار دیگه مردم وزنده شدم
سلام دوستان عزیزم امروز روز پر استرسی داشتم صبح رفته بودم ازمایشگاه وقتی اومدم دیدم یاسمن نشسته می گه مامان دلم درد می کنه منم بهش مسکن دادم اروم شد کمی خیالم راحت شد اما همچنان نگران بودم تا اینکه ظهر گفت مامان دلم بازم درد می کنه شروع کرد به گریه می ترسیدم اپاندیسش باشه چون پهلوش و نشون میداد نادر بردش دکتر منم می خواستم برم اما ترسیدم پارسا را ببرم اونجا مریض شه اما بعد که رفتند نگران شدم دل تو دلم نبود نذر نیاز اخرشم طاقت نیوردم پاشدم پارسا را پوشوندم رفتم دیدم با باباش نشسته تو داروخونه خیالم راحت شد یاسمن تا من و دید دوید اومد گفت مامان خوب شدم دکتر گفته بود سرما خوردگی داشته که اصلا معلوم نبود غذای روغنی خورده تشدید شده دلش و درد اورده اونجا حالشم بهم خورده بود یه امپول ضد تهوع هم داشت که نمی خواست بزنه گریه می کردمی گفت من خوب شدم اونجا را گذاشته بود روسرش پارسا اروم کنار من نشسته بود و هیچی نمی گفت یاسمنم با باباش رفته بود با جیغ و داد امپول بزنه بهش گفتم مامان یاسمن چی شده می گفت (ملیض دوده من ته ملیض نیتم انتول بدنم ) مریض شده من که مریض نیستم امپول بزنم خلاصه اومدیم خونه و یاسمن خانم تازه گفت مامان من اصلا نفهمیدم چطور بهم امپول زدن اصلا درد نداشت الکی جیغ زدم الان هم دارو خورده خوابیده البته هر سه خوابیدند باباویاسمن و محمد پارسا منم که طبق معمول شب دراز است و قلندر بیدار تا ساعت 12 نشه خوابم نمی بره مگه چی بشه خلاصه خدا را شکر به خیر گذشت خدا نگهدار همه فرشته های ناز باشه