یاسمن و پارسا (پارک)
دوستای عزیزم سلام دیشب به اصرار یاسمن با اینکه هوا سرد بود رفتیم پارک البته یاسمن خانم مهمونم دعوت کرد پسر عموشم اورده بود خیلی بهش خوش گذشت از سر سره بزرگه می ترسید که پسر عموش دستش و می گرفت می برد بالا با هم میومدند پایین اما دم اخریه یه جا بود بچه ها رفتند اونجا قایق سواری مهدی سوار شدیاسمن می خواست بشینه مسئو لش اومد کلی دادو بیدادکه چرا بچه ها اومدند اینجا البته شانس ما بود کلی بچه اونجا بود اومد همه را بیرون کرد من بیرون داشتم نگاه می کردم پارسا هم اونجا بود شروع کرد گریه کردن یاسمن از گریه اون گریش گرفت به باباش با گریه میگفت من بزرگ میشم میام اقای پارک میشم این اقاه را میزنم یه دفعه گفت ببخشید من خانم پارک میشم میام این اقاه را میزنم از ترس گریه نکردنش کلی تشویقش کردیم و یواشکی می خندیدیم اومدیم بیرون می گفت باباجون می دونی من چرا گریه می کنم نادر گفت چرا بابای گفت اخه خوراکی می خوام ونتیجتا خوراکی و یه ماسک برا خودش و پسر عموش خریدپارسا یادمون رفت براش ماسک بخریم وقتی ماسک و دید بیچارمون کرد رفتیم یکی هم براش از جای دیگه خریدیم