یاسمن و پارسا
سلام دوستان عزیزماومدم از دیروز بگم که چه اوضاعی این دوتا شیطونا برام درست کردند کارای خونه یه طرف و کارای این شیطونا یه طرف صبح مشغول اشپزی بودم که یاسمن و پارسا اومدند اشپزخونه منم مشغول کار اصلا حواسم بهشون نبودکلی هم کار داشتم یه دفعه یادم افتاد بچه ها رفتند پشت پرده رفتم ببینم چه خبره صداشون نمیاد پرده را که زدم کنار چشمم از تعجب واز موند دیدم دو تا بچه مثل گچ سفید انگار که از گچکاری اومده بودندبله یاسمن سطل نمک و از جاش برداشته بود ریخته بود تو سر پارسا پارسا هم رو سر یاسمن یه اوضاعی اون پشت بود که نگو و نپرس بردمشون حمام سفارش کردم تو استخرتون بازی کنیدتا من بیام رفتم اون پشت و جمع کردم کمی از کا را را کردم بعد رفتم حمام در و که واز کردم دیدم کم مونده اب بریزه تو اتاق اونم اب کفی و تو اب شامپوها شناور بودند اونم شامپوی که یکبار استفاده کرده بودم هیچ چی توش نبود پشت سرش شامپو پارسا بود که اونم اصلا باز نشده بود نو نو بود و دو عد بچه شیطون که از خوشحالی تو اب بالا و پایین می پرند راست راستی نمی دونستم چه عکس العملی نشون بدمکمی غر زدم و بعد از شستن اوردمشون بیرون و خدا می دونه تا شب چند تا خرابکاری دیگه کردند شب که خواب بودند داشتم نگاهشون می کردم نادر رفته بود باشگاه تنها بودم تمام عصبانیتم تموم شده بود می گفتم کاش بیدار بودند و شیطونی می کردند یه جور حس دلتنگی داشتم عزیزای مامان دوستون دارم زیاد