یاسمن یاسمن ، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره
محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

فرشته های ناز زندگی ما

ماجراهای یاسمن جون و محمد پارسای عزیزم...

این یکی و شابلونا نبودن کشیده سلام دوستان عزیزم ارزوی سلامتی و شادی براتون دارم دیشب رفته بودیم خونه عمه یاسمن و پارسااونجا حسابی بازی کردند با پسر عمه شیطونشون علی کوچولو محمد پارسا که عشق دو  چرخست  با چرخ علی بازی می کرد و یاسمن با اسباب بازیهای علی حالا خونه باشند بهشون بگی بیا ید با اسباب بازیاتون بازی کنید اگه نگا هم بهشون بکنند فکر خرابکاریهاشون هستن  امروز هم یاسمن این نقاشیها را کشیده اورده می گه مامان بنویس مامان من  تو را دوست  دارم   و می گفت اون خانم تو هستی مامان اون اقاهه هم باباست امروز یکسره نقاشی می کرد اون شابلون ژلی ها حسابی مشغولش ک...
20 آبان 1393

اینم راز کشف خون ...

سلام دوستان عزیزم ارزو می کنم در پناه حق سالم و سلامت باشید  حالا ببینید یکی دیگه از خرابکاری این دوتاوروجک از یاسمن پرسیدم مامان این چیه درست کردید شما که زیر انداز انداختید روش نقاشی بکشیداون کاسه چیه  یاسمن گفت مامان اون کاسه کاسه خونه درست کردیم   بفرما راز تهیه خون هم کشف شد کمی ماست کمی رب بهمین سادگی ( اینم فکر کنم اثرات دیدن فیلم مختاره اولش که خون می پاشه بالا) بهش گفتم خوب چرا کاغذا را قیچی کردید گفت اول دادش قیچی کرد منم دلم خواست رفتم سراغ پارسا مامان این چه کاریه کردی گفت(ادوم کال) کدوم کار گفتم این ورقا را قیچی کردی  خیلی قاطعانه گفت(بلو ادیتم نتن کال دالم) بر...
17 آبان 1393

نحوه شهادت و پیدا شدن مقبره مختاروسرنوشت ابراهیم مالک اشتر نخعی...

        قبر مختار چگونه کشف شد؟ پس از شهادت مختار توسط مصعب بن زبیر , جسد پاک او در دیوار قصر الاماره نزدیک مسجد مدفون شد , این قبر مخفی ماند تا اینکه آیة الله العظمی سید مهدی بحر العلوم در زمان خود به جستجو و آشنایی با آثار و محراب های مسجد پرداخت . عقیق: مختار ثقفی پس از جنگ های سختی کوفه را تحت کنترل خود در آورد و عاملین واقعه کربلا را مجازات کرد. سپس لشگری به سوی عبید الله بن زیاد فرستاد که پس از شکست او، سر از بدنش جدا کردند. مختار سر عبیدالله بن زیاد را نزد امام سجاد (ع) در مدینه فرستاد، حضرت خوشحال شد و فرمود: خدا جزای خیر به مختار دهد که خونخواهی ما نمود. مصعب بن زبیر در سال 67 هجری ب...
15 آبان 1393

اش دوغ...

دستمالی که چسبیده به سقف سلام دوستان عزیزم ارزوی خوشبختی و سلامتی براتون دارم  امروز یه کاری داشتم  و به بچه ها گفتم تا من بیام تلویزیون ببینید الان میام نادرم صبح زود رفته تهران  نبود وقتی اومدم بیرون دیدم نیستند و فرار کردن همونطور که تو عکسها می بینید این دو تا وروجک حضور ندارند  سقف و ببینید دستمال کاغذی را خیس کردند پرت کردند تو سقف و اوضاعی که تو  ظرفشوئی درست کردند به یاسمن گفتم این چه کاریه کردید یاسمن گفت با شیر و سبزی و رنگ انگشتی سیب زمینی آش دوغ درست کردیم   یکم هم بیسکویت توش ریختیم خوب شد سر رسیدم این یکی را مزه نکردن   دیگه کار از کار گذشته بود گفتم خی...
10 آبان 1393

خونه کارتونی...

این خونه کارتونی و این عکسم برا داخل کارتونه پارسا حرص من و در میورد چشمش و می بست تا عکسها خراب شه اینجا داشتند اواز می خوندند که یه دفعه پرت شدند پایین اینجا هم در حال خارج شدن بعد از افتادنشون اینجا داشتند سریال مختار تماشا می کردند سلام دوستان عزیزم ارزوی سلامتی و شادی براتون دارم  دیشب برا اتاق بچه ها یه بخاری خریدیم نمی دونید چقدر این دو تا وروجک شیطونی کردن اواز می خوندن داد و بیداد راه انداخته بودن دیونمون کردن  بس که این کارتون و اینور اونور کوبیدن پارش کردن می رفتن تو کارتون بخاری درش و می بستند اواز می خوندن خودشون...
8 آبان 1393

بدون عنوان

دختر بازیگوش... یکی بود یکی نبود توی شهر قصه ها یه دختر کوچولوی بود که با بابا و مامان و داداش کوچولوش تو یه خونه قشنگ با هم زندگی می کردند دختر کوچولو که اسمش مریم بود مریم  کلاس پیش دبستانی بود لطفا کلیک کنید ...
7 آبان 1393

و حالا قهوه...

دوستان عزیزم ارزو میکنم همیشه سالم و سلامت باشید   دیروز تو اتاق مشغول جمع و جور کردن خونه بودم  دیدم صدای گریه پارسا میاد دویدم ببینم چی شده دیدم دهنش یه چیز قهوه ای هستش و  و داد می زنه مامان دهنم داره میسوزه فکر کردم رفته فلفل گذاشته دهنش دویدم زود اب بهش دادم گفتم چی خوردی دیدم دارچین بر داشته گذاشته تو دهنش خیالم یکم راحت شد داشتن با یاسمن بازی می کردن منم گه گداری سر می زدم تا اینکه خواهرم زنگ زد مشغول حرف زدن با خواهرم بودم که وقتی اومدم اتاق دیدم بعله بازم خرابکاری گفتم اینا چیه یاسمن گفت داریم قهوه درست می کنیم گ...
6 آبان 1393

خدا بهمون خیلی رحم کرد...

سلام دوستان عزیزم ارزو می کنم که همیشه سالم و سلامت باشید دیروز اتفاق بدی افتاد  یاسمن و پارسا با باباشون  رفته بودند بیرون وسایل بخرند وقتی برگشتند پارسا اصرار کرده با موتور بریم دور بزنیم نذاشته باباش ماشین و بیاره و رفتن یه ماشین محکم کوبیده به موتور و خدا بهمون رحم کرده شیشه به چشم یاسمن نرفته فرو رفته تو  ابروهاش و تو بغل چشمش خدا می دونه اینقد استرس داشتم نبودن داشتم از دلشوره الکی می مردم چند بار زنگ زدم نادر گفت خونه مادرم هستیم نگو اون موقع یاسمن تو درمانگاه بوده  باباش می گفت خیلی خون ازش رفته بود بمیرم الاهی من پیشش نبودم اما یکی از همسایه های مادر شوهرک که با ماشین اونا تصادف کردن با یاسمن ...
3 آبان 1393

این دفعه ازمایش...

اینجا لحظه ایه که فهمیدن من دارم از کاراشون عکس می گیرم و این لبخند افتخار امیز و بهم زدن اینم اخر کار سلام دوستان عزیزم ارزو  می کنم  همیشه سالم و سلامت باشید دیروز یاسمن از مهد که اومد  مشغول نقاشی کردن بود  منم خیالم راحت که خرابکاری در کار نیست اما وقتی رفتم اتاق دیدم بله ببین چه خبره  مدادا را که تراش کرده ریخته تو اب  وقتی گفتم چکار می کنید  یاسمن گفت ازمایشه مامان  با خودم گفتم جای شکرش باقیه این دفعه معجون نبوده    یعنی الان چیا تو اون ابه هست تو این فکرا بودم که محمد پارسا  گفت (دالیم بازی م...
29 مهر 1393