ماجراهای یاسمن جون و محمد پارسای عزیزم...
این یکی و شابلونا نبودن کشیده
سلام دوستان عزیزم ارزوی سلامتی و شادی براتون دارم دیشب رفته بودیم خونه عمه یاسمن و پارسااونجا حسابی بازی کردند با پسر عمه شیطونشون علی کوچولو محمد پارسا که عشق دو چرخست با چرخ علی بازی می کرد و یاسمن با اسباب بازیهای علی حالا خونه باشند بهشون بگی بیا ید با اسباب بازیاتون بازی کنید اگه نگا هم بهشون بکنند فکر خرابکاریهاشون هستن امروز هم یاسمن این نقاشیها را کشیده اورده می گه مامان بنویس مامان من تو را دوست دارم و می گفت اون خانم تو هستی مامان اون اقاهه هم باباست امروز یکسره نقاشی می کرد اون شابلون ژلی ها حسابی مشغولش کرده از محمد پارسا بگم وقتی ازش می پرسم مامان روی دماغت چی شده می گه ببین خونه حاجی بابا اینطور شده این در حالیه که تنها سه روزه این خراش رو دماغشه اما اصرار داره مال خونه باباست که اونوقت که رفته بودیم زنجان خورده به سنگ حالا ما کی رفتیم زنجان مرداد ماه امروز هم داشتن کوزت و فیلم بینوایان و نگاه می کردند منم تو اتاق بودم داشتم دفتر نقاشی یاسمن و حاشیه می کشیدم دیدم پارسا به یاسمن می گه( ادی این انومه متل مامانه فدوله) ابجی این خانومه مثل مامانه فضوله زن تناردیه را می گفت یه دفعه برگشت من و دید اومده بود پیشم حالا پاچه خواری می گفت( مامان من که نگفتم تو فدولی من تول و دوت دالم) گفتم چرا به من گفتی فضول من ازت ناراحت شدم گفت( تول و نمی دم بابال و اوفتم)و وقتی بوسم کرد بغلش کردم و بوسیدمشتازه داشتم فکر می کردم که پسرم عاقله بلده از دلم در بیاره که فوری گفت (تول و میدم) تو رو میگم ای روزگار زحمت بکش بچه بزرگ کن اخرش تو را به چشم زن تناردیه ببینهاینم از ماجرااین چند روزه ما