یاسمن یاسمن ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره
محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

فرشته های ناز زندگی ما

بدون عنوان

سلام امروز واکسن عزیزم و زدیم وای بمیرم یکی دستش یکیم پاش من که اصلا نگاه نکردم قرار بود همسرم بیاد با هم بریم اما نتونست بیاد وای چه استرسی گرفتم خدایا چه کار کنم بلاخره بردمش کار خانمی که واکسن میزد 2 ثانیه هم نشد اما چنان سردردی کردم که هنوز ادامه داره اخه هیچ کدوم از واکسن های بچه ها من تو نمی رفتم نادر می برد و میزدند پارسا جونم گریه کرد که بیشتر ناراحت شدم تا بیرون اومدیم تو مغازه توپ دید هی گفت توپ منم براش خریم یاسمن خانمم ماهی خرید و چند تا بازی حلقه و به این ترتیب پارسا جونم ساکت شد و یادش رفت  با خالی کردن جیب مامان خدا شکر خونه هم بازی میکرد حالا هم خوابه خدا کنه حالش همینطور باشه راستی قطره استا مینوفن 4 ساعت یکبار بهش م...
7 آذر 1391

بدون عنوان

سلام الان بازم داره بارون میاد وهوا سرده اینجا تو اتاق که پاهای من یخ زده اما چاره چیه منم که نمی تونم بیکار بمونم اومدم اتاق یاسمن خانم که کامپیوتر اینجاست دیدم بازم نقاش خانم ایندفعه با ابرنگ حساب دیوار را رسیده دیگه واقعا کفری شدم نمی دونم از دست این دختر چه کار کنم اصلا هم حرف گوش نمی ده حرف حرف خودشه بعدا فهمیدم اینکه هی میگه مامان من دختر خوبیم مواظب داداشم میشم یه ورقم بهش د ادم تو کارات و بکن یعنی اینکه حساب دیوارای کمد را می رسیدن امروز قرار بود واکسن پارسا (18) ماهگی شو بزنیم که نمیدونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه خانمی که واکسن می زنه نبود چون دلم برای پسرم میسوزه اخه حتما پاش درد میگیره وتبم کنارش وای بمیرم چند روزه استرس دارم ای...
6 آذر 1391

بدون عنوان

الان که می نویسم بچه ها با بابا شون خوابند منم باز بی خوابی زده به سرم البته من ظهر نمی خوابم امروزم باز شهرمون حسابی بارون میاد و سرده بچه ها را بیرون نبردیم پارسا یکسره در و نشون میده میگه باباجی بریم و من حواسشو پرت می کنم اما تا چشمش به در میافته یا صدای تو سالن میشنوه میدوه به طرف در الانم با زحمت خوابوندمش یاسمن خانمم که امروز حساب دیوارای خونه را رسیده نقاشی کنده کاری وای چه بلاهای که سر دیوارا نیورده من اشپز خونه بودم صدام کرد مامان بیا یه عالمه نقاشی کشیدم منم فکر کردم تو دفترش کشیده وقتی رفتم وای سرم گیج رفت اما مجبور بودم ارامش نشون بدم بعد از کلی تعریف که از تو داشتم میسوختم ازش خواستم این کارا را تو دفترش بکنه تا قشنگتر بشه ...
5 آذر 1391

بدون عنوان

الان ساعت 9 بچه ها خوابند وباز فرصتی دست داد تا بنویسم دیروز رفتیم خونه بابام اینا اخه نذری داشتند رفتیم مثلا کمک اما مگه این بچه ها اروم میشدند به من ماموریت دادند ارومشون کنم ولی مگه میشد هرکدوم و ارام می کردی او ن یکی شروع میکرد  گفتم همه وایستید ازتون عکس بگیرم خدا میدونه چقد ادا وشکاک در اوردند حتی عکس انداختنشونم با سرو صدا بود یاسمنم که شده بود سر دستشون.من نتونستم واقعا بریدم استفا دادم و از داداشم خواستم بره سراغشون اونام از داییشون ترسیدند اروم نشستند حالا که یه ذره ساکت بودندیه دفعه پارسا شروع کرد جلوی اونا شلنگ تخته انداختن که بیاید جیغ و داد کنیم که همه از کارای پارسا خندشون گرفت و این خندیدن باعث شد دوباره شروع بشه وح...
5 آذر 1391

بدون عنوان

الان ساعت 7 صبح ومن دوروزه بعد از نماز دیگه خوابم نمی بره چرا اونم نمی دونم دیشب رفتیم حسینیه اذریها شوری به پا بود صدای یا اباالفضل  یا اباالفضل حسینیه را به لرزه در اورده بود    غیرتی اقام اباالفضل قولاری قلم اباالفضل     مریضیم وار اباالفضل     شفاسین ور اباالفضل     هیچ کس نمی تونست خودش و نگه داره همه گریه می کردند وقتی فریاد میزدند   غیرتی اقام اباالفضل    وفالی اقام ابالفضل     یه حالتی مثل عشق را میشد تو چهره تک تک ادما دید که اگر نبود شانه ها اینطور نمی لرزید و اشکها از چشم کوچک و بزرگ غلطان نمیشد . خدا ارزو ی همه ارزومندان را بر اورده کند و همه مر...
4 آذر 1391

بدون عنوان

امروز یاسمن عزیزم بازم کمی سرما خورده  با اینکه خیلی مواظب بودم اما این شیطون فکر کنم به خاطر اب بازی که راه انداخته بود باز سرما خورده حالا نگرانم که پارسا نگیره و بر عکس تند تند میره پیش یاسمن و صداش میکنه ادی یعنی ابجی به هر حال دیشب یه کاری از پارسا دیدم که برام جالب بود وقتی نی نی عمش را بغل کردم پارسا با سرعت تمام به طرفم اومد با گریه و سرخودش ومحکم کوبید زمین با عصبانیت واصلا فرصت نداد ببینم چه کار کنم بعد اومد نشست بغلم و دیگه از پیشم تکون نخورد نمیتونستیم باور کنیم پارسا اینطور باشه اخه یاسمن جون تو این سن اصلا نمی دونست حسادت چیه اما پارسا وای البته یاسمن الان حسابی عوض اون روزا را در میاره در مورد پارسا پارسا جونم چند روز ...
2 آذر 1391