بدون عنوان
الان ساعت 9 بچه ها خوابند وباز فرصتی دست داد تا بنویسم دیروز رفتیم خونه بابام اینا اخه نذری داشتند رفتیم مثلا کمک اما مگه این بچه ها اروم میشدند به من ماموریت دادند ارومشون کنم ولی مگه میشد هرکدوم و ارام می کردی او ن یکی شروع میکرد گفتم همه وایستید ازتون عکس بگیرم خدا میدونه چقد ادا وشکاک در اوردند حتی عکس انداختنشونم با سرو صدا بود یاسمنم که شده بود سر دستشون.من نتونستم واقعا بریدم استفا دادم و از داداشم خواستم بره سراغشون اونام از داییشون ترسیدند اروم نشستند حالا که یه ذره ساکت بودندیه دفعه پارسا شروع کرد جلوی اونا شلنگ تخته انداختن که بیاید جیغ و داد کنیم که همه از کارای پارسا خندشون گرفت و این خندیدن باعث شد دوباره شروع بشه وحالا پارسا مظلوم یه گوشه نشسته بود که انگار نه انگار این تحریکشون کرده وقتی برگشتیم یاسمن تو ماشین از خستگی خوابش بردفکر کنم یه دوساعتی خوابیدبالا عکس این شیطونا را میذارم فعلا