وای خدا بهمون دوباره رحم کرد
داشتم خونه را جارو برقی می کشیدم یه دفعه یاسمن اومد پیشم مامان یه سنگ رفته تو دماغم گفتم چطوری رفت خودش رفت داشتم می مردم هر چی نگاه کردم چیزی نبود کمی خون اومده بود داغ کردم مستاصل که چکار کنم اومدم زنگ زدم نادر همش به خودم می گفتم اشتباه می کنه سوراخ دماغ به این کو چولوی محاله ته دلم غوغای بود کمی مالش دادم به پایین فایده نکرد همشم به پارسا می گفت برو کنار حالم بده من و بیشتر سکته میداد اومدم اتاق یه دفعه اومد مامان درش اوردم بیا ببین وای سنگ و که دیدم میخیکوب شدم کمی خونی بود اما دماغش دیگه خون نمیومدخدا بهمون خیلی رحم کرد همشم می گفت کوچولو بود خدای جای من بودید چه می کردید اینم یه عکس از همون سنگ به نظرتون کوچیکه باور کنید هنوز دست و پام به حالت عادیش بر نگشته همینطور دلم می لرزه اومدم بنویسم شاید ارومتر شم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی