یاسمن یاسمن ، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه سن داره
محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

فرشته های ناز زندگی ما

ماجرای امروز ما در پارک

1392/3/13 1:21
نویسنده : بابا و مامان
242 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان گلمقلب امروز عصر به اتفاق بچه ها رفتیم پارک البته یاسمن مهمون دعوت کرده بود پسر عموشم بود وقتی رسیدیم نادر رفت اب و خوراکی برا بچه ها بگیره منم با بچه ها رفتم تا بریم پارک بادی همینطور که می رفتیم یه پسر بچه حدود سه ساله با چرخ کوبید به پای مهدی بیچاره دادش در گریهاومد می خواست عکس العمل نشون بدهعصبانی که منم مهدی را اروم کردمخنثی  گفتم حواسش نبوده مهدی م کوتاه اومد یه دفعه اون بچه رفت با سنگ برگشت تا من به خودم بجنبم کوبید تو صورت بچه ها منم دستش و گرفتم گفتم عزیزم چرا این کارو می کنی اینا که کاری بهت ندارند یه دفعه دوتا لقد محکم کوبید به پام تعجبهمینطور موندم همون موقع یه دختر بچه 8 ساله داداشش و بغل کرده بود داشت از اونجا رد میشد موهاش و از پشت گرفت کشید دختره داد زد سرش ولش کردعصبانی بعد دوباره شروع کرد سنگ جمع کردن که ما فرار کردیماسترس همینطور که داشت میومد انگار تشنش شده بود که رفت طرف مامانش اب خواست منم که از دستش کفری بودمعصبانیکلافه گفتم خانم بچه شماست گفت بله گفتم این که همه بچه ها را با سنگ میزنه فقط گفت ارمین اره و تمام عصبانیخلاصه رفتیم تو چشمتون روز بد نبینه نگو داداش بزرگه تو بوده همه بچه ها را هم می زد طفلی پارسا را داخل توپها زده بودتو سرش گریهکه نادر اونجا بوده پارسا را اورده بود بیرون یه ذفعه دیدم داره به مهدی حمله می کنه گلوش و گرفته مهدی را از دستش در اوردم  گفتم چرا میزنی گفت مگه تو کی هستی می گی نزن تعجببعدش رفت یه دفعه یه دختره را هم زد که بیچاره دستش و گذاشته بود رو دلشگریه البته تو این بین اون کوچیکه هم میومد و می رفت و بیچاره بچه ها از دستش در امان نبودند اومدیم بیرون کوچیکه یه بچه که داشت رد می شد را زد مامانش دستش و گرفت هولش دادکنار برگشت دوباره بچه را زد مامانه دیگه خونش به جوش اومده بودعصبانیدستش گرفت و برد پیش مامانش اما انگار نه انگار تو اون یکساعت و نیمی که ما اونجا بودیم این بزن بهادرا همه بچه ها را میزدند اگه کتکم می خوردند عین خیالشون نبود به کارشون ادامه میدادندنتیجه اخلاقی این ماجراها این شد که پارسا یاسمن و بزنه و دادش و در بیاره نیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان هستی شرین زبون
13 خرداد 92 2:31
وای خدای من چه پارکی رفته بودی


چه صبری داری شما



نه عزیزم منم همچین صبور نیستم داشتم دیونه میشذم یه جورای دلم می خواست حساب پسره را برسم اما بازم دلم میسوخت می گفتم بچست این که رفتارش دست خودش نیست


مامان پریسا
13 خرداد 92 10:09
فکر کنم مشکل اصلی مادر اون بچه بوده
میدونی؟ بچه ایی که به کتک خوردن عادت کنه ، دست بزنش هم خوب میشه
حالا اینها یه طرف.... بچه های ما هم یاد بگیرن دیگه نورالانور میشه...


همینطوره عزیزم
☆ یاسمین ☆
13 خرداد 92 14:15
وای که چقد آدم حرصش میگیره از دست این جور آدمها.یه دقیقه میریم بیرون خوش بگذره،بدتر اعصاب آدم بهم میریزه
به نظر من کسی که نمی تونه بچه تربیت کنه،ببخشیدا اصلاً غلط میکنه بچه به دنیا بیاره که باعث اذیت بقیه بشه.
طفلک پارسا.

فدات بشم عزیزم اینقده حرص نخور
سمیه
13 خرداد 92 18:50
بضی مادرا فقط بلدن بچه بزان ولش کنن خودش بزرگ شه اصلا تربیت مربیت هیچی


همینطوره عزیزم
مامان موژان جون
13 خرداد 92 20:19



ممنون عزیزم
مامان محمد و ساقی
13 خرداد 92 23:48
وای خدای من مردم از خندهولی تو رو خدا ناراحت نشو از خندم.داشتم بچه و مادر بچه رو تصور میکردم که فقط گفته آرمین آره
من هیچ وقت بچه ها رو که میزنن تو پارک دعوا نمی کنم ولی اگه جای شما بودم همچین گوشش رو میپیچیدم تا بفهمه یا یکی میرفتی میزدی تو سر مامانش نمیدونم چرا میخندم الان ولی وقتی فکر می کنم تربیتش واقعا" خنده داره.خدا رو شکر بچه های ما دست بزن ندارن و ما مادرهای بی تفاوتی نیستیم
تو رو خدا از خنده هام ناراحت نشی ها

نه عزیزم ناراحت نمیشم من خودم هم خندم گرفته بود یه چغله بچه این همه قدرت
ماماني كسرا
16 خرداد 92 0:45
كسراهم قبل از دوسالگي،من نميدونم از هيجانش بود يا از چيزه ديگه اما شپلق ميزد تو گوش مردم!!!!
مشورت كردم گفتن اگه اون بچه اي رو كه زده بغل كنيد و بهش توجه كنيد ديگه اينكارو نميكنه....
خوشبختانه با اين روش از سرش رفت!!
اما اين مادراي خونسرد بي تفاوت رو دلم ميخواد خفه كنمممممممممم


راستی راستی مامانه را یکی باید گوشمالی میداد