عزیز دلم پارسا...
سلام دوستان عزیزم این هفته خیلی هفته سختی برامون بود سرما خوردگی بچه ها خیلی اذیتمون کرد خدا را شکر هر دو خوبند یکم سرفه هاشون مونده که ایشالاه اونم کم کم حل میشه داشت خیالم راحت میشد که حالا نوبت خودم شده البته شدید نیست اما خوب سرما خوردگیه مجبورم به خاطر بچه ها خودم و سر حال نشون بدم دیروز اینجا اول یخ می بارید بعدم شد برف و هوا بشدت سرد اما اوضاع خونه ما همونطور بچه ها در حال شیطنت و بهم ریختن خونه دیروز با تلفن مشغول حرف زدن با خواهرم بودم که یه دفعه یه چیز محکم خورد بغل گوشم باور کنید یه چند ثانیه کر شدم و گنگ تو همون حالت دنبال چیزی می گشتم که خورد تو گوشم دیدم یه بادبزنه اونم از طرف پارسا پرت شده بود بعد درد گوشم امونم و برید رفتم طرفش و اروم زدم تو پشتش که چرا پرت کردی گوشم درد گرفت شروع کرد به گریه دیدم با گریه داره می گه (دلا من و ددی به بابام می دم)چرا من و زدی به بابام می گم خندم گرفت و بغلش کردم بوسش کردم گفتم مامان چرا من و زدی گوشم درد گرفت و به خوبی و خوشی تموم شد تا اینکه بعداظهر باباش اومد بدو بدو اومد تو اتاقی که من بودم گفت مامان گفتم بله اصلا یاد اتفاقی که افتاده بود نبودم گفت مامان الان( میلم به بابا می دم من و ددی ) منم جدی گفتم برو بگو دیدم به باباش می گه (بابابلو مامان و بتوش من و دده گله کردم) بابا برو مامان و بکش من و زده گریه کردم حالا ببین اگه واقعا بزنیشون چه اتفاقی میفته یاسمنم تند تند می گفت حقته چرا مامان و زدی ناراحتش کردی نه اینکه این دختر ما مامانش و اصلا ناراحت نمی کنه