امروز حالم خوب نبود
سلام دوستان عزیزم امروز از صبح که بیدار شدم درد شدیدی تو زیر دلم داشتم که گفتم کم کم بهتر میشه اما یواش یواش درد رفت قسمت کمر مم درگیر کرد بعد پام وای داشتم میمردم اشکم در اومده بودوای خدا همه کارا مونده امروز بر عکس مهمون هم داشتم پسر خواهرم علی جون مدرسش نزدیک خونه ماست گفته بود خاله می خوام امروز نهار بیام خونه بهم ریخته غذا درست نکردم وای این دوتا وروجک هم ازم اویزون میشدند مامان قطار بازی کنیم هر چی می گفتم حالم بده گوش نمی کردند دلم نمیومد بازم دعواشون کنم بلاخره با مسکن اروم شدم و پا شدم مشغول کارام شدم اما ته درد داشتم بلاخره غذا اماده شد علی هم اومد بعداز غذا نتونستم سر پا باشم رفتم دراز کشیدم اما این دوتا وروجک اینقد رفتند اومدند نتونستم یه ذره بخوابم زیر دلم و بستم تا یکساعت پیش همین جور درد داشتم اما خدا را شکر حالا بهترمیاسمن و پارسا اینقد نگران بودند همش میومدند پیشم یاسمن هی می گفت مامان پاشو پاشو بازی کنیم اخه مامانا نباید بخوابند مامان منم مریض میشم غصه می خورم پارسا هم طوطی وار حرفهای یاسمن را تکرار می کرد امروز فهمیدم که سلامتی چه نعمت بزرگیه ارزو می کنم همیشه سالم و تندرست و سلامت باشد بیماری و ناراحتی از وجود نازنینتون به دور باشه