یه روز به یاد موندنی...
این گلهای قشنگ هم تقدیم به شما دوستان گل
یاسمن خسته بود
سلام دوستان عزیزم ارزوی سلامتی براتون دارم امروز صبح رفتیم بیرون هوا عالی بود ما هم از این موقعیت استفاده کردیم خیلی خوب بود یه روز قشنگ و به یاد موندنی محمد پارسا با خالش بازی می کرد و کلی خوشحال بود یاسمن هم با پسر خاله ها که البته تو عکس نیستند چون تو این لحظه اینجا نبودند یاسمن خسته شده نشسته بود .
دیروز داشتم با پارسا و یاسمن می رفتم بیرون پارسا اذیت می کرد موقع لباس پوشیدن منم گفتم محمد پارسا خیلی اذیتم کردی منم دیگه هیچی برات نمی خرم گفت(به بابا می دم بخله) گفتم به بابا می گم هیچی برات نخره گفت (باته منم می دم از اون تامپو آبیا بلات نخله) منم می گم از اون شامپو آبیا برات نخره
امروز صبحم دیگه حسابی کولاک کرده بود دیگه اعصابم از جیغ های بی خودیش بهم ریخته بود گفتم محمد پارسا پاشم با دمپای میام سراغ تا خیلی ریلکس گفت(باته منم با اون اکی لندش میام تلاغت)باشه منم با اون یکی لنگش میام سراغت
رو دو تا پاش نشسته بود ازم پرسید (مامان علاقیا اینطولی می تینند) گفتم نه مامان گفت (تلا میتینند ) منم برا اینکه شر بخوابه گفتم اره گفت (تقد علا قیا تلک علبن نمیپهمن نبالد اینطولی بتینند) چقد عراقیا ترک عربند نمی فهمن نباید اینجور بشینند اینم تو پرانتز بگم که( دوستای ترک زبانمون ما خودمون ترک هستیم) حالا چرا پارسا عربهای عراقی را ترک میدونه منم نمی دونم
نادر می گفت به من می گفت(ملد حتابی بلا من خولاکی بخل نمی پهمی من بته ام)مرد حسابی برا من خوراکی بخر نمی فهمی من بچه ام حالا ما با این بچه زورگو و شیطون چه کنیم