اتفاقی بدی که افتاد ...
اینم پسر عرب من
اینم زانوشه که بعدم خورد زمین و عمیق خراش برداشته
دختر عربم
دستش که خراش برداشته بود و خونش به زور بند اومد
صورت دخترم که خورد به علمک گاز
سلام دوستان عزیزم ارزو می کنم همیشه سالم و سلامت باشید دیروز رفته بودیم خونه بابا اینا یاسمن و محمد پارسا دم در داشتند بازی می کردند که محمد صادق اومد گفت خاله یاسمن خورده زمین رفتم دم در دیدم وای دهنش پر خون شده و دستشم خون میاد خیلی عمیق خراش برداشته بود داشتم از دلهره و ترس میمردم اما به روی خودم نیوردم که نترسه دست و صورتش و شستم و اوردمش تو گفتم که دیگه بیرون نرو اما از شلوغی خونه بابا استفاده کرده و رفته بود بیرون که بازم یه دفعه دیدم صدای گریش میاد رفتم دیدم وای حالا زانوش خراش بر داشته و شلواری که پوشیده بود روی زانوش خونی شده با سرعت اوردمش خونه دیدم وای چقد وحشتناک شده اعصابم بهم ریخت فوری براش صدقه گذاشتم کنار و اوردمش تو نهار خوردیم و بعد از اون رفتیم خونه و شب برا عروسی رفتیم تالار عروسی یکی از همسایه ها بود که عراقی هستند تو تالار پارسا بهم گفت( مامان اینا علاقیند)گفتم بله خیلی جدی با یه چهره نگران گفت (مامان نیان مالو بتوشن)مامان نیان ما را بکشند عروسم که اومدگفت (مامان علوس علاقیه)گفتم بله می گفت نه (خوسلگه ) نه خوشگله شبم اومدیم کلاه گذاشته بود رو سرش و می گفت( من علبم) اینم ماجرا دیروز ما
دوستان عزیزم الان یکم کار دارم بزودی میام کامنتای پر مهرتون را تایید می کنم