این بار معجون میوه...
وقتی اومدم اتاق دیدم دارن تلویزیون نگاه می کنند
این دو تا عکسم یاسمن از داداشش گرفته
اینجا داشتم عکس می گرفتم دیدم یاسمن خیارشور از تو ش در اورد و گفت معجون میوه درست می کردیم
بعداظهر رفتیم خونه یکی از دوستان عزیزم پارسا که عاشق دوچرخه است سوار دوچرخه مهدیه کوچولو شده بود
مهدیه جون و یاسمن
این عکسم از شاهکارای یاسمنه
و اما ...این آینه را پارسا برا آدیش خریده
اینم برا خودش
سلام دوستان عزیزم همونطور که تو عکسها می بینید یاسمن و پارسا دوباره مشغول خرابکاری هستند داشتیم با خواهرم حرف می زدیم مشغول رنگ زدن موهای خواهرم بودم نمی تونستم بیام تو اتاق وقتی اومدم دیدم وای چه کردند شیر کاکائو را ریخته بودن تو کاسه و مداد رنگیا را تو لیوان اب زده بودن ابها رنگی بشه بعد اون و ریخته بودن تو شیر کاکائو بعدم خیارشور ریخته بودن توش تا معجون میوشون را درست کنند
دیروز بعداظهر هم رفتم خونه یکی از دوستانم که پارساو یاسمن حسابی خوش گذروندن وقتی می خواستیم بر گردیم نادر اومد دنبالمون رفتیم خونه بابا اینا دم در خونشون پیاده شدم و یاسمن هم اومد به پارسا گفتم بیا نمیومد و همش می گفت ( یه ادته ای اتتاق اتاده ) یه حادثهای اتفاق افتاده من نمی تونم بیام با تعجب گفتم چی شده مامان گفت (افتم ته یه ادتهای اتتاق اتاده) خوب چی شده (من تو تلوالم دیس تردم) (من تو شلوارم جیش کردم تازه فهمیدم چه حادثه وحشتناکی بوده وقتی برمش تو دیدم یه قطره شلوارش خیس شده و به عمق فاجعه پی بردم
امروز صبحم با باباشون رفتن بیرون نون بخرن وقتی اومدن یاسمن با آینه اومد و گفت مامان داداشم به بابا گفت این و برام بخره پشت سرش پارسا اومد با اون در چاهی و گفت( اینم بلا اودم الیدم ) اینم بر خودم خریدم