پسر خیاری...
سلام دوستان عزیزم اومدم بگم که مشغول سر زدن به همتون هستم الان به چند نفر سر زدم بقیه هم کم کم میام این دوروزه کمی گرفتار بودم محمد پارسا یه دفعه تب کرد خیلی نگران شدم چند بار اومدم ببرمش دکتر یه جوری دلم نبود استخاره کردم خیلی بد اومد اما پارسا همچنان تب داشت یکم خاکشیر بهش دادم که پارسا می گفت ماهی دالم می خولم (ماهی دارم می خورم)نهنگ میشد و دهنش و باز می کرد و می خورد اما تبش قطع نشد دارو هم می دام تا اینکه تو یه جا دیده بودم برا پایین اوردن تب از سرکه و اب استفاده کنید و پاشویه کنید همین کار و کردم کمی تبش اومد پایین بعد راجبه این که خیار کف پای بچه بزاری تبش پایین میاد همین کارو کردم خودش می گفت (من پسله خیالی شدم) من پسر خیاری شدمو بازی بازی با پارسا که خدا را شکر بهتر شد اما بازم دلم طاقت نیورد موقع خواب شیاف استامینوفن گذاشتم تو این میون دل دل می کردم برم دکتر یا نه بازم استخاره کردم و بازم بد بود بی خیال شدم شب چند بار بیدار شدم خدا را شکر دیگه تب نکرده تا حالا حالشم خوبه داره الان بازی می کنه چند تا عکس دیشب گرفتم براتون می زارم
یاسمن نگران بالای سر داداشش
یاسمن گفت رو شکم و سرشم و رو دستاشم بزاریم دیدم پارسام خوشش اومده گذاشتم
یاسمن ادا در میورد داداشش بخنده
اینجام اوضاعه الانه که پارسا اینجا را بهم ریخت و قهر کرده چرا نمی دونم
وقتی برگشت این شکلی بود