یاسمن یاسمن ، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره
محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

فرشته های ناز زندگی ما

اتفاقی بدی که افتاد ...

اینم پسر عرب من اینم زانوشه که بعدم خورد زمین و عمیق خراش برداشته دختر عربم دستش که خراش برداشته بود و خونش به زور بند اومد صورت دخترم که خورد به علمک گاز سلام دوستان عزیزم ارزو می کنم  همیشه سالم و سلامت باشید دیروز رفته بودیم خونه بابا اینا  یاسمن  و محمد پارسا دم در داشتند بازی می کردند که محمد صادق اومد گفت خاله یاسمن خورده زمین رفتم دم در دیدم وای دهنش پر خون شده و دستشم خون میاد خیلی عمیق خراش برداشته بود داشتم از دلهره و ترس میمردم اما به روی خودم نیوردم که نترسه دست و صورتش و شستم و اوردمش تو گفتم که دیگه بیرون نرو اما از شلوغی خونه بابا استفاده کر...
22 مهر 1393

این بار معجون میوه...

وقتی اومدم اتاق دیدم دارن تلویزیون نگاه می کنند این دو تا عکسم یاسمن از داداشش گرفته اینجا داشتم  عکس می گرفتم دیدم یاسمن خیارشور از تو ش در اورد و گفت معجون میوه درست می کردیم بعداظهر رفتیم خونه یکی از دوستان عزیزم پارسا که عاشق دوچرخه است سوار دوچرخه مهدیه کوچولو شده بود مهدیه جون  و یاسمن این عکسم از شاهکارای یاسمنه و اما ...این آینه را پارسا برا  آدیش خریده   اینم برا خودش سلام دوستان عزیزم همونطور که تو عکسها می بینید یاسمن و پارسا دوباره مشغول خرابکاری هستند  داشتیم با خواهرم حرف می زدیم  مشغول رنگ زدن موهای خ...
18 مهر 1393

معجون زعفران...

اینجا داشت از ابجیش می پرسید اینا چیه اینا مورچست یاسمن تنهای اشپزی می کرد و محمد پارسا نظاره گر بود البته زعفران و پارسا سابیده بوده سلام به دوستان عزیز و مهربونم ارزوی سلامتی براتون دارم همیشه خوش و خرم و سلامت باشید همونطور که تو عکسها می بینید وروجکهاحسابی مشغولند امروز بعداظهر جای کار داشتم یاسمن و پارسا را گذاشتم خونه پیش باباشون  و رفتم انتظار داشتم اومدم خواب باشند اماخواب که نبودن هیچ ببینید چه کردن یه کاسه زعفران بیچاره و ادامه ماجرا   یاسمن داشت توی معجونش چای می ریخت  پارسا داشت خیلی جدی  به یاسمن می گفت (ادی اینا مورتان) ابجی اینا...
16 مهر 1393

گلچینی از خرابکاریهای وروجکای من...

دوستان عزیزم سلام ارزو می کنم همیشه خوش و سلامت باشید امروز فکر کردم کمی از خرابکاری این وروجکا را بزارم تا بعدش برم سراغ عکسهای جدیدشون  پ.ن. دوستان عزیزم کامنتای پر مهرتون را بزودی تایید می کنم دوستتون دارم خیلی خیلی زیاد     ...
14 مهر 1393

قصه های مادرانه

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود توی شهر قصه ها یه پسر کوچولو بود که اسمش علی بود علی کوچولو دوست نداشت بره مدرسه و...کلیک کنید لطفا ...
10 مهر 1393

وقتی خرابکارا دوباره باهم همکار میشند...

میز شروع برنامه هاشونه یاسمن و باد می زد عرق نکنه اینجا می گفت رستورانه استراحت بعد از خرابکاری سلام دوستان گلم ارزو می کنم روز و روزگارتون خوش و خرم باشه و همیشه سالم و سلامت باشید دیروز یاسمن از مدرسه  که اومد با پارسا کلاس جبرانی داشتن حسابی خونه را بهم ریختن بعد رفتن سراغ تلویزیون  من موندم   ازشون خواستم  که کمکم کنند پارسا با قلدری تمام گفت (ما کال دالیم اودت دم کن) ما کار داریم خودت جمع کن اون عروسکی  که تو تصویر می بینید برا یاسمن چند روز پیش خریدیم که خیلی دوستش داره ...
9 مهر 1393

پارسا بدون همکارش...

سلام دوستان عزیزم ارزو می کنم روز و روزگارتون خوش و خرم باشه    زیاد نمی نویسم فقط ببینید وقتی یاسمن  هم نیست این وروجک چکار می کنه  اصلا حواسش به من نبود داشت کارش و ادامه می داد شما خودتون ببینید چه خبره ...
7 مهر 1393