خدا بهمون خیلی رحم کرد...
سلام دوستان عزیزم ارزو می کنم که همیشه سالم و سلامت باشید دیروز اتفاق بدی افتاد یاسمن و پارسا با باباشون رفته بودند بیرون وسایل بخرند وقتی برگشتند پارسا اصرار کرده با موتور بریم دور بزنیم نذاشته باباش ماشین و بیاره و رفتن یه ماشین محکم کوبیده به موتور و خدا بهمون رحم کرده شیشه به چشم یاسمن نرفته فرو رفته تو ابروهاش و تو بغل چشمش خدا می دونه اینقد استرس داشتم نبودن داشتم از دلشوره الکی می مردم چند بار زنگ زدم نادر گفت خونه مادرم هستیم نگو اون موقع یاسمن تو درمانگاه بوده باباش می گفت خیلی خون ازش رفته بود بمیرم الاهی من پیشش نبودم اما یکی از همسایه های مادر شوهرک که با ماشین اونا تصادف کردن با یاسمن بوده و خدا خیرش بده باهاش حرف می زده و مواظبش بوده تا کارش تموم شه وقتی دیدم نیومدن لباسام و پوشیدم و اینقد استرس داشتم بدون جوراب وبا لباسای خونه چادرم و فقط سرم کردم دیدم دارن میان خیالم راحت شد دیدم پاهای دو تاشونم پیداست اما جلو که اومدن دیدم صورت یاسمن اینطوری شده لباساش پر خونه همینطور لباس باباش چشمام سیاهی رفت به زور خودم و سر پا نگه داشتم داشتم دق می کردم اینقد گریه کردم تا خونه و غر به باباش یاسمن و سالم تحویلت دادم بردی این چه وضعیه بعدشم همون همسایه مادر شوهرم اومدن خونمون و برا یاسمن اون وسایل پزشکی را گرفتن دستشون درد نکنه و خدا را شکر حالش خوبه خدایا شکرت که اتفاق بدتری نی افتاد پارسا هم خدا را شکر حالش خوبه چون عقب بوده اتفاقی براش نیافتاده خدایا شکرت ارزو می کنم همیشه سالم و سلامت باشید