ماجرای دوم از مسجد رفتنمون
این همون دخترست که بهتون گفتم
اینجا داشت بهش می گفت که بره پایین
همون طور که اون دور می بینید پشت سر یاسمن پارسا وایستده داره اب بازی می کنه به هیچ وجه نمیومد
سلام دوستان عزیزم دیروز صبح بچه ها را برده بودیم پارک حسابی بازی کردند پارسا با اون دختره که پشتش نشسته در گیر بود بهش می گفت بلو پاین اندا مال پتلاس(برو پایین اینجا مال پسراست) دختره هم بر عکس جاهای بود که پارسا می رفت حدود ساعت 2 بود اومدیم خونمون تا اینکه موقع نماز رفتیم مسجد نزدیک خونمون که خلوته هم خیالم راحته که طبقه سومه نمیتونند بیان پایین رفتنی داخل مسجد یه خانواده سیاه پوست بودند که دختر 4یا5 ساله و مادرش رفتند داخل ما هم رفتیم تو بغل مسجد خونه طلاب خارجیه بله ما هم رفتیم بالا تازه داشتم جابه جا می شدم که یه دفعه داد پارسا رفت بالااگه بدونید چی شده بود هم مرده بودم از خنده هم خجالت می کشیدم بخندم بغلیامم که مرده بودن از خنده میدونید پارسا چرا داد می زد می گفت مامان این ددل تیاهه می کاد من و بدوله(مامان این دختر سیاهه می خواد من و بخوره) طفلک دختره تو جاش خشک شده بود یاسمن هم می گفت مامان این داداش ابروی منم برد اما منم از دختره می ترسمبخدا اینقد با نمک بود لپی و خوشگل خیلی دوست داشتنی بود اما خوب این بچه های ندیده من حسابی جا خورده بودن یعنی نماز که تموم شد زودی اوردمشون پایین داشتیم از پله ها میومدیم پایین پارسا گفت پت تیلینی کو (پس شیرینی کو)اخه شب تولد امام علی هم رفتیم اونجا نماز دم در شیرینی بود این پسره فکر می کرد باید الان هم اونجا شیرینی بود خلاصه اومدیم بیرون اینقد می خندیدم نمی تونستم به نادر بگم چی شده اینم از ماجرای دیگه ا ی از مسجد رفتنمون می خواستم از دختره عکس بندازم اما خجالت کشیدم زودی فرار کردم