این چند روز...
سلام دوستان عزیزم هفته ای که گذشت خیلی هفته خوبی نبود سرماخوردگی پارسا همسرم یاسمن خدا را شکر الان هر سه خوبند بعد مسئله ای که پیش اومد و راجبش باهاتون درد و دل کردم ممنونم از محبتهای همتون که با کامنتهای زیباتون یار و یاورم بودید دوستتون دارم و به خودم افتخار می کنم که بهترین دوستان دنیا را تو دنیای مجازی دارم ارزو می کنم هیچ وقت غم تو دلتون راه پیدا نکنه امروز صبح ساعت 5 بیدار شدم برا نماز بعد اومدم بخوابم دیدم پارسا بیدار شد اب می خواست بهش اب دادم و دراز کشیدم دیدم داره اروم دستم و بوس می کنه بوسش کردم گفتم پسرم بخوابیم باشه گفت باشه اما دیدم نخیر نمی خواد بخوابه بعدش گفت مامان من اسنمه(گشنمه)نون می خوام رفتم براش کیک اوردم با شیر خورد خدایا من داشتم از خواب می مردم اما پارسا نمی خواست بخوابه کمی باهاش بازی کردم بعد پیشم دراز کشید رفت یه کمر بنداورد و بالای سر من باز می کرد ومی بست حالت چسبی بود وای صداش تو مخم می پیچیدبعد یه لیوان اب گذاشت رو بخاری تا چشم رو هم می ذاشتم صدام می کرد بعد از دوساعت بازی به زور پیشم خوابوندمش ساعت 9 خودم خوابیدم 9:30 دقیقه یاسمن بیدار شد و بعداظهرم هر کاری کردم نخوابیدند همینطور دارند خونه راکن فیکون می کنند من جمع می کنم اینا با افتخار بهم می ریزند همین حالا پارسا رفته سر کشوها فکرای پلید داره اما ناراحت نیستم خدا را شکر سلامتتند ودارند بازی می کنند پارسا این روزا شیرین زبونیاش گل کرده یاسمن که شلوغ می کنه مثلا جای را بهم میریزه وقتی بهش تذکر می دم اقای از خود متشکر می گه مامان من پتل اوبیم(مامان من پسرخوبیم)دیروز یکی از همسایه ها اومده دم در کلید بگیر ببره پارسا گفت للام بنده خدا متوجه نبود بازم گفت للام بازم نفهمید اخرش گفت اکه للام(اخه سلام)باز نفهمید منم روم نشد بگم پارسا داره سلام میده وقتی اون بنده خدا رفت پارسا یه عالمه گریه کرد من دفتم للام اله ندفت للام(من گفتم سلام خاله نگفت سلام)کلی طول کشید تا راضیش کنم تا اروم شد امروزم دیدم دستمال کاغذی ها را ریخته بیرون گفتم مامان چرا این کار و کردی صاف بهم گفت دوت دارم(دوست دارم)