مهمان نا خوانده
سلام دوستان عزیزم
امروز خدا را شکر اگه خدا بخواد بلاخره مشگل اینترنت حل شد از این چند وقت بگم که پیاده روی ثابت برقراره خدا را شکر بچه ها هم دیگه راحت تر می مونند پارسا تا می بینه لباس پوشیدم می گه مامان تو برو پیاده روی پارسا با بابا می مونه یاسمنم که از اول خیلی مخالف بود حالا هم دوست نداره برم اما کمی راضی شده دیشب تو اتاق بودم گفتم یاسمن جون برو کیف من و بیار کار دارم رفت بیاره یه دفعه جیغ زد با گریه نمی فهمیدم چی می گه به سرعت خودم و رسوندم اما جلوی در خشکم زد سکته کردم تازه فهمیدم چه خبره یه سوسک بزرگ درست این شکلیبود طفلک یاسمن یه گریه ای می کرد خوب شد نادر خونه بود صداش کردم اومد و گرفت بردش بیرون واییییییییییییییی می گفت چرا می ترسی بیچاره یاسمنم ترسیده بس که وحشت می کنی فکر می کنه چه خبره خلاصه به خیر گذشت حالا به هر چی نگاه می کردم فکر می کردم سوسکه هم اونجاست وایییییییییییییییییییییی چه شبی بودپارسا هم همینطور یه ریز می گفت سوسک من و می خوره تا میومدکه از یادم بره بازم پارسا می گفت سوسک من و می خولهواییییییییییییییییییییییییییییییی