ماجراهای یاسمن و محمد پارسا
سلام دوستان عزیزم دو روز پیش که برا پیاده روی رفتم بیرون و به نادر گفتم من می رم تا حرم شما هم خودتون با بچه ها بیاید من اونجا منتظرتون هستم دیگه بر نگردم خونه اونم گفت باشه 4 بود راه افتادم ساعت 5رسیدم امامزاده احمد که یکی از نوادگان امام زین العابدین هستند بعد از زیارت و کمی استراحت راه افتادم به طرف حرم 5:30 دقیقه اونجا بودم البته زودتر میرسیدم رفتم کمی خرید کردم بعد رفتم حرم نمازم و خوندم رفتم زیارت بعد اومدم نشستم تا نادر و بچه ها بیان که اینقد ترافیک بوده که یکساعت بعد رسیدند نادر زنگ زد منم رفتم بیرون رفتیم به طرف طلا فروشی تا النگو یاسمن و که حالا کوچیک شده بود عوض کنیم رفتیم تو النگو یاسمن و دادیم النگوی که برامون اوردندیکیش طلای بود یکیشم نقره ا ی و گفتند هر کدوم و دوست دارید براتون بیارم یاسمن گفت من نقره ای ش و می خوام بعد گفت اصلا من دو تاشم می خوام یه طلای یه نقره ای موندیم چی بگیم از یه طرف دلم نمی ومد دلش و بشکنم از یه طرف دوست نداشتم زیاده خواه باشه چیزی نگفتم یه دفعه اقای پدر احساساتی شد گفت النگوطلای را هم بدیدیاسمن هیجان زده شده بود من بیشتر خوشحال بودم خلاصه خریدیم اومدیم بیرون از بابای پرسیدم قضیه چیه نادر پولدار شدی گفت یادم رفته بود بگم که با واممون موافقت کردند دلم نیومد دل یاسمن بشکنه ای بابا زودتر یادت میومد خوب بلاخره یه انگشتری گردنبندی به هرحال این دو تا النگو را که بعد فهمیدم با النگو ریزاش سته و کلی خوشحال خریدیم مبارکت باشه عزیز دلمامروز یاسمن اومد اینجا من پشت سیستم بودم گفت مامان کو النگوهای من چون قصد نداشتم فعلا پست بزارم گفتم باشه بعدا می زارم دیدم هی میگه من و مگه دوست نداری منم این پست و گذاشتم راستی یادم رفت بگم محمد پارسا وقتی اومدیم خونه همش می گفت مامان منم( الن لو ) النگو دیدم یاسمن داره براش توضیح می ده ببین پارسا دیدی بیرون رفتیم مامان چادر سر کرد اما بابا سر نکرد می دونی چرا اخه بابا و تو مردید مردا که چادر سر نمیکنند النگو دستشون نمی کنندجالب این بود که طرف زود قانع شد خوشگلای مامان فدای هر دوتون مامان خیلی دوستتون داره عزیزای دلم