اتفاق بدی که افتاد...
اینجا پارسا داره گریه می کنه و به باباش می گه من چوب اونده (گنده) می خوام
باباشم یه چوب گنده براش پیدا کرد که تو عکسی که داخل ماشین انداختم چوب گنده پارسا هم هست
سلام دوستان عزیزمامروز صبح رفتیم با بچه ها پارک خیلی خوب بود اما اتفاق بدی که افتاد ناراحتمون کرد پارسا باباباش رفته بود سر سره بازی که یه دفعه پارسا از روی سر سره می افته بغل چشمش خراش بر می داره وقتی دیدمش اعصابم بهم ریخت طفلک کمی گریه کرده بود وقتی اومد پیشم سفت بغلم کرد بردمش کنار ماجرا را برام با زبون خوش تعریف می کرد الان هم خوابیده عکس اخری را همین حالا ازش انداختم الاهی بمیرم همش می گفت مامان می سوزهالان هم هر دو خسته بودند به همراه باباشون خوابند
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی