اتفاقاتی که به خیر گذشت...
سلام دوستان عزیزم دیروزصبح که اومدم سراغ کامپوتر دیدم وای همش پیام میده کابلها را برسی کن اما هر چه تلاش کردم روشن نشد تا ظهر که وقتی اومدم سراغش دستم خورد پشت مانیتور یه دفعه روشن شد خودمم نفهمیدم چی شد قبلش زنگ زده بودم داداشم بیاد یه نگاه بهش بندازه اخه معلم کامپوتر و استاد برا درست کردن اشکالات کامپیوتر با افتخار بهش زنگ زدم و گفتم درستش کردم دیگه نمی خواد زحمت بکشیوقتی وارد وبلاگمون شدم دیدم35 کامنت هست از دیشب که این پست و گذاشتم و بیشترین کامنت برا پست قبلیه (ماجرای شکلهای گرد)ممنونم از لطفتون و کامنتهای جالبتون اگه یاسمن و پارسا بفهمند چه مشوقهای مهربونی دارند دیگه خونه کن فیکونه بازم ممنونم از کامنتهای زیباتون
دیروز صبح ساعت 7:30 دقیقه رفتم ازمایشگاه بعد از اینکه ازمایش دادم نشسته بودم دیدم یه مادر با بچش اومدند اونجا بغل مامانش بود فکر کنم 8 یا9 ماهه بود الاهی بمیرم بچه بغض کرده بود نگرانی را میشد از چشماش خوند هراسون نگاه می کرد مامانش بردش خوابوندش و خانما رفتند سراغش بمیرم الاهی با وحشت جیغ میزد نتونستم خودم کنترل کنم پاشدم اومدم بیرون صدای جیغش وای همش بغض می کردم تا خود خونه با بغض و اشکی که ناخود اگاه از چشمام میومد اومدم وقتی رسیدم خونه یکی ازجاری هام خونه ما بود اومده بود پیش بچه ها بمونه با تعجب نگام کرد چی شده منم براش تعریف کردم اونم بنده خدا ناراحت شد بعد یه دفعه گفت دکتر عابدینی مرده خبر داری وای خدا امروز چه خبره اعصابم بیشتر بهم ریخت اول سر صبح کامپیوتر بعد اون طفلکی حالا هم دکتر عابدینی خیلی دکتر مهربون و دلسوزیه نسبت به همه احساس تعهد داره گوشهای یاسمن هم همین دکتر سوراخ کرده خدا می دونه هر وقت رفتم پیشش با داروهای خوبی که داده بچه ها خوب شدندیه دکتر خوش خط و خوش برخورد دویدم صدقه گذاشتم بعد نادر که زنگ زد بهش گفتم گفت بابا اون عموی دکتر عابدیه گفتم خوب خدا را شکر خود دکتر نبوده خدا عموشم بیامرزه بعداظهر هم با دست جادوی کامپیوتر درست شدخدا را شکر روز بدی هم نداشتیم راستی دیروز بهمراه جاری پرده ها را دوختیم ونصب کردیم خدا را شکر همونی شده که دلم می خواست این پایین عکسش و می زارم ببینم نظر شما چیه و یه نمای از رنگ خونه
این پارچه پرده
ارزوی سلامتی و شادی براتون دارم دوستای گلم