امروز...
سلام دوستان عزیزم الان که دارم می نویسم پارسا با بابایش خوابه یاسمن هم بیدار شده تلویزیون نگاه می کنه طفلی یاسمن دوباره از دست داداش شیطونش کتک خورد تازه رنگ کارها رفته بودند منم داشتم وسایلها را کمی جا به جا می کردم یه دفعه دیدم با یه میله اهنی اومد با یه دسته طی اهنی نشون نمی داد کسی را بخواد بزنه تمام حواسم بهش بود که در یک چشم بهم زدن درست زد وسط ملاج یاسمن طفلی خیلی گریه کرد اومد پیشم ارومش کردم و پارسا را دعوا که چرا ابجی را زدی اول می خندید اما وقتی دید جدی دارم باهاش دعوا می کنم رفت بغل باباش با گریه بهر حال میله را یواشکی بردم قایم کردم الان هم اینقد خسته شده گرفته خوابیدهاز کار خونه بگم که خیلی پیشرفت نکرده رنگ کارهای محترم 8 میاندو ساعت 5 تشریف می برند می گن 4 روزه تحویل می دیم خدا می دونه خدا را شکر بچه ها رابوی رنگ اذیت نمی کنه نگران این بودم که خدا را شکر اوضاع خوبه اما خودم هنوز خوب نشدم و به خود درمانی ادامه میدمترس از امپول هم نمی زاره دکتر برم برا زود خوب شدن البته نه هر امپولی نگرانی من از پنی سیلینه که از بچگی ازش می ترسیدم این یاسمن هم به خودم رفتهامشب میریم خونه بابام برا شستن بقیه شستنیها از قبیل موکت و...احتمالا فرشها را هم فردا ببرند برا شستشو اگه اونها هم بد قولی نکنندچه اعتماد به نفسی داریم ما خودمون و برا روز دوشنبه و تمیز کردن خونه و رفتن رنگ کارا وپایان کار اماده می کنیم دعا کنید زود از این اوضاع بیایم بیرون همه کارها اینطوری از دست ادم خارج میشهارزوی سلامتی و صحت و شادی براتون دارم و دوستتون دارم زیاد