یه اتفاق بد که...
سلام دوستای عزیزم امروز هم رنگ کار بد قول نیومد قول داده فردا بیاد نمی دونم میاد یا نه اگه نیاد خودم خفش می کنم می دونید چه اوضاعی داریم هممون تو یه اتاق جمع شدیم با تمام وسایل حالا یه چیزش بد نیست و همه چیز دور ورته دستت و میندازی ور می داریحالا از شوخی گذشته راستی راستی اعصاب ادم به هم می ریزه هیچ چیز سر جاش نیست خدا کنه فردا بیاد قول داده چهار روزه کار کنه بکوب و تمومش کنه این یعنی اگه راست بگه از فردا صبح زود تا شب بینیم و تعریف کنیم از حال بچه ها بگم که خدا را شکر هر دو خوبند اما مامان و گرفتار کردند منم احساس می کنم کمی سرما خوردم از ترس بدتر شدن فوری دیشب رفتم یه دگزا زدم خدا را شکر امروز خیلی خوبم خود درمانی هم که می کنم با قرصهای اموکسی کلاوامروز اتفاق بدی افتاد که خدا را شکر به خیر گذشت یاسمن مشغول بازی بود با کامپیوتر پارسا هم پیشش بود همش با هم دعوا می کردند و هیچ کدوم کوتاه نمیومد یاسمن موس و ول نمی کرد پارسا هم موهای یاسمن و بلند شدم نزارم با هم دعوا کنند یه دفعه میز کامپوتر برگشت با تمام باندها و مونیتور رو سرشون خدا رحم کرد یاسمن فرار کرد پارسا زیر بود تا رفتم ببینم چی شده اونم فرار کرده بود خیلی عصبانی شدم و داد زدم سرشون خدا می دونه مادرهای ما وقتی کار بد می کردیم نگاه بهمون می کردند از ترس قالب تهی می کردیم رفتم ببینم چیزیشون نشده دیدم دارند قاب عکس و باز می کنند تو اتاق تمام پیچ هاش و باز کرده بود وای خدا داشتم منفجر میشدمیک ثانیه نبود دعواشون کرده بودم وچه با سرعت کار خرابی بدی را انجام داده بودند چی بگم حالا خدا را شکر به خیر گشت کامپیوترم بلند کردم خدا را شکر برا اونم مشگلی پیش نیومده بود وفقط یکی از پریزها شکسته که اونم پریز اضافه بود جاش وصل کردم بعدشم عذاب وجدان داشتم صداشون کردم هر دوشون و بوسیدم یاسمن کلی ذوق کرد اما پارسا تا اومد پیشم یکی زد تو سرم و رفت نذاشت بوسش کنم اما وقتی گفتم مامانت نیستم باهات قهرم اومد بوسم کرد و فوری گفت دوتا یعنی دو تا دوست دارم بی نهایت پارسا دو تاست
این چند تا عکس و همین حالا از این دو تا وروجک گرفتم که دارند اتیش می سوزونند