یاسمن و پارسا در پارک
دوستان گلم سلام شب جمعه به اصرار یاسمن رفتیم پارک یکی از بوستانهای که نزدیک خونمون بود یکم نشستیم هوا بسیار بسیار عالی هوا راست راستی بهاری شده بود باد که می خورد صورتت احساس خنکی تمام وجودت را می گرفت خدایا شکرت یاسمن با باباش رفتند برای بازی پارسا پیش من موند نمی دونم چرا اینقده مامانی شده به هر حال یاسمن و نادر که اومدند نشسته یاسمن گفت بابا میشه ادما بیان پارک اونوقت غذا نخورند خیلی خسته بودم قصد داشتیم برا شام بیایم خونه که با این حرف یاسمن دیگه نشد خونه بیایم فکر کنم ساعت1/5 بود برگشتیم یاسمن و پارسا با باباشون رفتند غذا بگیرند یه چیزی که برام جالب بود پارسا وقتی داشتند می رفتند بر می گشت پشت سرش و همش بامن بای بای می کرد جدیدا خیلی بیشتر از بیش بهم وابسته شده راستی یادم رفت بگم یاسمن یه عروسکه باربی خریده اسمشم گذاشته لاله همه جا با خودش می برتش و کلی برا خودش مامان شده چند تا عکس ازشون گرفتم که در ادامه می زارم