یاسمن یاسمن ، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه سن داره
محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

فرشته های ناز زندگی ما

ماجرای سفر یاسمن و پارسا

1392/3/16 10:15
نویسنده : بابا و مامان
1,106 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان عزیزمقلب ما دیشب ساعت 1 برگشتیم جاتون خیلی خالی بود خیلی خوش گذشت هوراساعت 7 صبح حرکت کردیم به طرف بادرود اونجا یه امامزاده است به نام اقا علی عباس که پسرامام موسی کاظم و برادر امام رضا ست  عنوان  بزرگترین گنبد جهان را داراست و محوطه بزرگی بااتاقهای کوچیکی داره که اجاره داده میشه نادر دو تا اتاق اجاره کرد چون تعدادمون زیاد بود صبح ما زودحرکت کردیم ساعت 9 اونجا بودیم و حدود ساعت 1:30 دقیقه مادر شوهرو خواهرشوهرها و یکی از برادر شوهرها اومدندیاسمن و پارسا هم طبق معمول مشغول بازی بودند پارسا که پا برهنه این طرف اون طرف می دوید و اصلا نمیذاشت کفش تو پاش کنیم و با خودش حرف میزد و شعر می خوندماچ و مفهومشم فقط خودش می فهمیدقلب منم حواسم بود یه وقت خدای نکرده زمین نخورهاسترس   یه دفعه دیدم رفته سراغ یه پسر 10 _11 ساله داره سرش داد می زنه تعجبتوپش و می خواست پسره توپش و بهش داد حالا دیگه پس نمی داد  از بغل توپ رد  می شدی داد می زدگریه بیچاره پسره همینطوری نگاه می کرد به هر دوزو کلکی بود توپ و از دستش در اوردم دادم پسره اونم فوری در رفت دیگه اونورا پیداش نشدچشمک یاسی هم با پسر عموش بازی می کردندخلاصه ساعت 4 حرکت کردیم به طرف ابیانه بفرمایید بقیه را در ادامه بخونید

دوستان عزیزم پیشنهاد می کنم اگر کسی ابیانه نرفته حتما بره خیلی زیباستبغل مثل یه بهشت کوچیک می مونه با صفا و زیباجاده های که به  دهکده زیبای ابیانه منتهی میشه سرسبز با کوههای بلند و سر به فلک کشیده که بیشتر اونها براثر فرسایش شکلهای بسیار قشنگی پیدا کردند دو طرف چمنزار بسیار زیبای داره که از یک سمت از کوه ابشاری سرازیر میشه و جاده ای پیچ در پیچی داره که البته کمی خطرناکه چون دو طرفست و خیلی پیچ در پیچ و سر بالای و پایینی داره بین کوه های ذاقه های بود با درهای چوبی که مواد خوراکیشون مثل میوه را اونجا نگه داری می کردند دل کوه را کنده بودند و چون حالت یخچالی و سرد داره مواد غذایشون را اونجا نگه داری می کردند و جلوی هر مکانی یه در چوبی قشنگی بود وارد روستا که میشی خانمها با روسری گلدار زیبا و دامن بلند تا زانو با حاشیه توری و کفشهای به شکل گالش پوشیدند و مردها پیرهن محلی و شلوار با پاچه های بسیار گشاد و کلا ه های محلی در گوشه گوشه دهکده نشستند یه قسمتی بود که لباس محلی اجاره می دادند برای پوشیدن و عکس گرفتن که تعداد زیادی از خانها که اومده بودند با لباس محلی می گشتند اخر ده یه امامزاده دیگه ای بود که ایشون  هم فرزند امام موسی کاظم بودن امام زاده کوچیک با نمای چوبی بود تمام خونه ها اونجا نقلی و ساخته شده با چوب بود ایونهای چوبی زیبای و نمای بسیار قشنگ و با صفای داشت . همینطور که می رفتیم یکی از خانهای مسنی که  دم در  نشسته بود ازش خواستیم بچه ها با هاش عکس بگیرند پارسا زودی داوطلب شد و ایستادماچ یاسمن اما خجالت می کشیدخجالت تا عکس و انداختیم خانمه گفت پولش و بدیدتعجبقهقهه نگاه به نادر کردم مردیم از خندهخنده یه دفعه یاسمن گفت منم عکس می خوام  خانمه نذاشت عکس ازش بگیریم می گفت اول پول این یکی را هم بدید بعد عکس بگیرید قهقههبه هر حال پولش و گرفت و گذاشت عکس دومم بندازیم کلی خندیدیم تورم و گرونی هم به اون روستای کوچیک رسیده بود نمی شد چیزی خرید همه چیز گرون بود لواشک زیاد بود ما هم کمی لواشک خریدیم و بعد از دوری که زدیم اومدیم که برگردیم هوا تاریک بود خدا می دونه اون گردنه های تارک و وحشتناک و چه جوری با ترس اومدیماسترس من که مدام ایه الکرسی می خوندم و تو راه یکی از ماشینها افتاد تو چاله تا زاپاس بزارند و بیایم دیر شد و خدا را شکر به سلامت برگشتیم  این بود ماجرای سفر یک روزمونمژه اما دوستان عزیزم اگه خواستید برید اول برید ابیانه خوب بگردید بعد به جای که برا استراحت انتخاب کردید بر گردید تا خسته نشید خمیازهپارسا خیلی حوصله نداشت خسته بود و مدام بهم می چسبید نتونستم زیاد عکس بگیرم ارزوی روزهای خوشی براتون دارم           بای بای

اینجا پارسا به پنکه بالای سرش همش اشاره می کرد و می گفت بادبغل

اینجام یاسمن همش غر می زد دارن هولم میدند

پارسا قهر کرده بود و خسته اصلا حوصله نداشت

اینم همون پیرزن معروف که براتون نوشتمخنده

اینجام امامزاده که اخر که می خواستیم بیایم دسته جمعی انداختیم البته مردابا یه دونه دختر خوشگلچشمک

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان پارسا
16 خرداد 92 9:07
هميشه به تفريح خانوميخدا را شكر كه بهتون خوش گذشته


ممنون عزیز دلم
سمیه
16 خرداد 92 15:35
رسیدن بخیر


ممنونم عزیزم
مامان اهورا
17 خرداد 92 0:11
سلام خانمی خوووبی دسته گلهات خوووبن دلتنگتووون شدم چند وقتی سرم شلوغ بووود نتونستم بیام پیشتووون ولی همیشه به یادتونم


ممنونم عزیز دلم
مامان محمد معین
17 خرداد 92 17:15
خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته
قضیه این پیرزنه خیلی با حال بود

ممنونم مهربونم
مامان محمد و ساقی
17 خرداد 92 17:52
سلام
به سلامتی برگشتین
اینقدر دلم میخواد ابیانه رو ببینم چون دوستان خیلی تعریف می کنند
زیارتتون هم قبول باشه
ماشالله به پارسا
عکسها خیلی خوشگلن عزیزم

ایشالاه که زوتر فراهم بشه برید خیلی قشنگه عزیزموممنون از ابراز لطفتون
☆ یاسمین ☆
17 خرداد 92 21:54
خوشحالم که بهتون خوش گذشته.طوری توصیف کردی که انگار خودمم اونجا بودم
چه پیرزن،اقتصاد دانی تو عکس اول، چه خندونه ولی تو عکس دومی معلومه که بیشتر از اونچه که پول دادید میخواسته،آخه بدجوری اخم کرده
عکسای فرشته های نازت خیلی خوشگله،ایشاله زنده باشن


ممنونم عزیزم ایشالاه که فرصت بشه حتما بریدو ببینید زیباییهای اون بهشت کو چیک و
مامانی کسرا
17 خرداد 92 23:43
خوشحالم بهتون خوش گذشته


ممنونم عزیز دلم
مامان طاها
18 خرداد 92 8:19
ان شا الله که همیشه خوش باشین.
عکسها واقعا قشنگ بود.
ببوس فرشته های کوچولوتو.


ممنونم عزیز دلم
مامانی طهورا
18 خرداد 92 9:37
به به عزیزم همیشه به سفر و خوشی ایشاله
خوشحالم که خوش گذشته عکساتون هم خیلی زیبا بودن
عاشققققققققق اون پیرزنه شدم


ممنونم عزیزم ایشالاه شما هم برید و این همه زیباییها را ببینید
اتنا مامان نگین
18 خرداد 92 11:41
سلام خدا رو شکر که خوش گذشته با اینکه هفته پیش رفتم باز دلم خواست.


عزیزم امیدوارم به شما هم خوش گذشته باشه
نازنین موسوی
18 خرداد 92 17:56
بله ماهم وبلاگ داریم.ممنونم.منم لینکتون کردم.



ممنونم عزیزم
مامان آرشیدا
19 خرداد 92 14:57
سلام خاطره سفر خیلی جذاب بود و شاید تعجب کنید ولی خیلی دلم برای پارسا جون و یاسمن جون تنگ شده بود و هر وقت به وب لاگشون سر میزنم به دو فرزندی فکر میکنم


ممنونم عزیز دلم ایشالاه چند وقت دیگه با یه کاکل زری
مامان درسا
20 خرداد 92 0:32
سلام خانمی همیشه به گردش.


سلام ممنونم عزیزم
مامان ترنم
20 خرداد 92 18:03
همیشه به سفر عزیزم. واقعا ابیانه خیلی زیباست. ما هم که رفتیم دو تا پیرزن بابت عکس ازمون پول گرفتن]
ترنم هم لباس محلی پوشید و کلی عکس انداخت. واقعا روستای زیباییه.

.
ممنون عزیزم بگو پس چرا دم در میشینند

FARIBA
24 خرداد 92 1:46



فدای اون گل پسر نازت بشم من