زیارت جمکران
سلام دوستان عزیزم امروز تصمیم گرفتیم بعد از مدتها بریم جمکران جاتون خالی خیلی خوب بود هوا بسیار مطبوع بود و همینطور بسیار خلوت بود همه چیز خوب بود اما نمی دونم چه حالی به یاسمن دست میداداز اونجا می ترسید و گریش می گرفت و همش بغض می کرد مجبور شدم براش کلی قصه بگم از مهربونی امام زمان اینکه بچه ها را دوست داره براشون جایزه میاره یه دفعه گفت جایزه من کو منم گفتم تو مغازست گفت امام زمان جایزه ها را می بره مغازه گفتم بله بابا ادرسش و بلده حالا منتظر باباش بیدار شه ببردش مغازه جایزش و بیاره خدایش هیچ چیز دیگه ای به ذهنم نرسید همین الانم داره از جمکران حرف می زنه منتها با بغض تمام می گه مامان اونجا چراغ نداشت نمی دونم چرا تصور اینطوری دارهیاد همه دوستان بودم و برای همه دعا کردم دیشب تو وبلاگ فرشته های زمینی دیدم که مامان مهربونشون دلش گرفته بود عزیزم براتون خیلی دعا کردم امیدوارم که هیچ وقت غمگین نباشید و دلتون همواره شاد باشه خلاصه یاد همه بودم الینای نازم و مامان مهربونش منا جون و همه وهمه و خلاصه همه دوستان ارزو می کنم همیشه شاد و سلامت باشیدعکس بالای از عکسهای امروزه بقیش و ادامه مطلب ببینید