مهمان نا خوانده
سلام دوستای خوبم امروز ساعت5/30دقیقه بود که از خونه رفتیم بیرون هوا نه خیلی گرم نه خیلی سرده اما برای بچه ها لباس بردم رفتیم خونه خواهرم و نادر پی کاری رفت یه دوساعتی اونجا بودیم بعدش اومدیم خونه بابا اینا تقریبا یک ساعتم اونجا بودیم موقعی که اومدیم خونه من رفتم برا تعویض لباسها وقتی از اتاق اومدم بیرون یاسمن از اتاق خودش با صندلی اومد بیرون نگاه کردم ببینم کجا میره که وای چشمتون روز بد نبینهدم در اتاق یاسمن دیدم جناب سوسک وایسته و داره شاخکاش و تکون می ده و عرض اندام می کنه تمام تنم مور مور شده بود وای این دیگه کجا بود هنوز که بهاره تازشم این مهمون محترم حالا چرا اومده داد زدم نادر بدو و از بغل اتاق دست پارسا را گرفتم و فرار کردم یاسمن بیچاره هم تعجب زدهداشت من و نگاه می کرد همینطور نادروقتی گفتم تو اتاق سوسکه نادر دعوام کرد که ای بابا من فکر کردم چی شده بعدشم مورد و شکار کردو انداختش بیرون یاسمن هم همش نگاهش به من و عکس العملم بود پارسا هم فکر کنم اصلا نفهمید چه خبرهوای نمی دونید چه چهره چندش اوری داشت الانم که اینجا نشستم چشمم دنبالشه که نکنه یکی دیگه بیاد ایشالاه که اولین و اخرینش باشه چون من خیلی از سوسک می ترسم البته بیشتر چندش اوره برام ارزو می کنم خونه هاتون از وجود این موجود زشت و نفرت انگیز مصون باشه