خدایابه امیدی تو
سلام امروز از صبح ساعت هفت خونه نبودم با بچه ها رفتیم خونه بابام تا من اونا را بذارم برم امتحان بیچاره بچه ها تو سرما رفتیم وقتی رفتم اموزشگاه گفتند این هفته برگزار نمی شهکاش می دونستم بچه ها را اینطور بی خواب نمی کردم شب قبل هم مهمون داشتیم من تا ساعت 4 صبح مشغول جمع کردن بودم ولی خودمونیم با بچه اصلا نمیشه پارسای عزیزم خیلی خسته شد نمی تونستم خوب بهش برسم یاسمن جونم هم حسابی بی خواب شده بود و خسته مهمونای هم ساعت 1 رفتند بااینکه همسرم خیلی کمکم کرد اما بازم کلی کار داشتم صبح به زور برای نماز بیدار شدم و بخاطر امتحان دیگه نشد بخوابم حالا فکر کنید با این وجود برگزارم نشهوتا همین حالا هم نمی دونم چرا با وجود خستگی زیاد خوابم نمی بره البته یه مشگلی برای یکی از عزیزانم پیش اومده که خیلی غمگینم کرده خدایا به امید تو امیدوارم خدا کمکش کنه ا و این روزای سخت راسپری کنه امشب تا ساعت 12 هم منزل یکی از خواهرام بودیم تا یه فکری برای حل مشگل پیش اومده کنیم نمی دونم خدایا به امیدی تو نه خلق روزگار