یاسمن و محمد پارسا
سلام امروز صبح ساعت شش یاسمن بیدار شده بود دیدم داره با باباش نماز می خونه بعد نماز اومد پیش من هی می گفت مامان پاشو خورشید خانم اومده داره کم کم میاد با یه بد بختی خوابوندمش امروز روز خیلی سردیه ما که منتظر برف بودیم اما انگار هنوز خبری از برف نیست یاسمن و محمد پارسا الان خونه را گذاشتن رو سرشون انگار نه انگار بابای داره استراحت می کنه درست نیم ساعت مشغول خوابوندنشون بودم برای یاسمن قصه گفتم و پارسا هم شیر می خورد مثلا بخوابه یه دفعه دیدم من خوابم برده و این دوتا دارن از سر و کولم بالا میرند حالا اوردمشون اتاق یاسمن که اینجا اروم بازی کنند اما یه سرو صدای راه انداختند که نگو هر چی میگم ارومیاسمن می گه مامان خورشید خانم که نرفته بابابرای چی خوابیده ما می خوایم بازی کنیم شب بخوابیم بابا هم نخوابه چه جوابی دارم بگم به این شیطون بلا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی