کلاه تابستونی
محمد پارسا وایستد بهش گفتم نگاه مامان کن گفت نه منم متله ادی(منم متل ابجی)
سلام دوستان عزیزم دیشب رفتیم برا بچه ها کلاه بخریم تابستونی که افتاب نسوزوندشون اینا را انتخاب کردند البته برا یاسمن یکی دیگه خریدم پارسا یه کلاه سرمه ای برداشته بود می گفت کلاه بن تنیه اما گفتیم گرما را بخودش می گیره این قرمزه را براش خریدیم یه دفعه اومدنی کلاه را پرت کرد وسط خیابون می گفت نمی دام(نمی خوام)رفتم اوردمش خواستم ببرم پس بدم همون رنگی که دوست داشت بخرم دیدم مغازه بستس دیگه چاره ای نبود بهش هر چی گفتم سفت و سخت گفت نمی دام گفتم باشه بزار بدم به این نی نیه گفتم الان می گه نه گفت باته بده(باشه بده)به هیچ صراطی مستقیم نبود اما تا ابجیش گفت مال من باشه دیگه دو دستی کلاه را چسبیدهچند تا عکس دیشب ازشون گرفتم گذاشتم دیگه باید برم وسایلامون و جمع کنم که هیچ چیز هنوز جمع نکردم البته ساعت 5 می ریم اونجا را ساعت 7 تحویل می دن راستی برام خیلی دعا کنید از یه موضوعی دلم بدجوری گرفته الانم که دارم می گم بغض داره خفم می کنهدعا کنید اروم بشم که خیلی محتاج دعاتون هستم دوستتون دارم و ارزو می کنم تمام لحظات زندگیتون پر باشه از ارامش و شادی