فرشته مامان
پارسای نازنینم
یاسمن عزیزم
یاسمن جون
از شیطونیهای این دو تا وروجک
سلام دوستان عزیزم الان که می نویسم بچه ها خوابیدند امروز صبح مشغول کارهای خونه بودم با خیال راحت از اینکه این دوتا وروجک دارند فیلم می بینند وقتی اومدم اتاق و دیدمشون چه شکلی شدند باورم نمی شد این دونا شیطون با همکاری هم رفتند سراغ یخچال و ماست و اوردند وبی سرو صدا مالیدند روی کله هم دیگه البته اوضاع یاسمن بدتر بود وقتی اوضاع را اینطور دیدم تازه فهمیدم چرا داشتند با هم می خندیدند چه کار می تونستم بکنم بردمشون حمام وقتی اومدند بعد نهار خوابشون برد تازه شبم ساعت 10/5 خوابیدند که از اتفاقات بسیار نادر تو خونه ماست که این دو تا اینقدر زود بخوابند والان تو خواب نازند ارزو میکنم همه کوچولوهای ناز خواب خوش ببینند &...
نویسنده :
بابا و مامان
1:15
دعا برای شفای کوچولوهای بیمار
سلام می خواستم مطلب بزارم اما با دیدن یکی از وبلاگها که پسر کوچولوشون مریض بود دیگه دست و دلم به نوشتن نرفت بیاید برا سلامتی همه بچه های بیماردعا کنیم که سلامتیشون را به زودی بدست بیارند خدایا تورا به حق محمد و ال محمد قسمت می دم همه بیمارهامخصوصابچه های کوچولو را شفا بده و بچه هامون را در پناه خودت حفظ کن امین ...
نویسنده :
بابا و مامان
16:35
پارسای عزیزم
اینجا داشت کفشدوزک بزرگی که رو در بود را نشونم می داد ...
نویسنده :
بابا و مامان
15:49
تشکر از دوستان عزیزم
سلام دوستان عزیزم ممنون که بهم مشورت دادید در باره تولد بچه هارای اکثر دوستان این بود تولدشون را جدا بر گزار کنم منم ضمن اینکه برای رای همه عزیزانم ارزش قائلم تولدشون را جدا می گیرم بازم از دوستان عزیزم ممنونم درباره تم تولد یاسمن خانم پاش و کرده تو کفشهای کفش دوزک و تولد کفش دوزکی می خواد دیروز که بیرون بودیم جلوی مغازه ازم خواست براش کفش دوزک بخرم همشم می گفت اینکی برا گل سرم این یکی برا لباس یعنی فکرش دور ور کفشدوزکه حالا با اجازه دوستان تولدش و می خوام کفش دوزکی بگیرم مامان اهورا جان خواست یاسمن و اگه بشه راضی کنم برای تولد باب اسفنجی که اونم خیلی جالبه می دونید یاسمن وقتی بهش گفتم چی گفت باشه مامان دوتا لباس برام بدوز باب اسفنجی ...
نویسنده :
بابا و مامان
13:01
تولد
سلام دوستان عزیزم دیشب حرم بودیم جاتون خالی خیلی زیارت بهمون چسبید خلوت بود و اخر شب مسافرا کمند به همین دلیل خلوت تره پارسا که روز را به شیطونی گذرونده بود تو ماشین خوابش برد اما دختر بلا اصلا خوابش نمیومدصبح ساعت 7 بیدار شده بود و تا خود شب بازی می کرد تو حرم کمی خواب الو شده بود و ساکت بود از اونجا که اومدیم پارسا بیدار شد و یاسمن خانم خواب از سرش پرید روز از نو روزی از نوفکر کنم ساعت12 بود خوابیدند منم خوابیدم اما ساعت 3 بیدار شدم اومدم کمی با کامپیوتر مشغول شم اما پارسای بلا بیدار شد بر گشتم بعدم صبح رفتیم با بچه ها که عکساشون را سفارش بدیم برای تولدشون راستی نادر ازم خواسته تولد بچه ها را یه روز بگیرم نمی دونم چه کار کنم به نظ...
نویسنده :
بابا و مامان
19:33