ماجرای ...
سلام دوستان عزیزم ارزو می کنم در کنار خانوادهای گلتون سالم و سلامت باشید دیروز عجب روز
بود رفتم بیرون دنبال لباس بیچاره شدم دوتا خیابون مختلف که خیلیم از هم دورند را هر کدوم و
چهار پنج بار زیر و رو کردم نتونستم اخرش چیزی انتخاب کنم اول کاری که می کردم نگاه به
قیمت لباسها بود بعدش جنسشون بعدم مدلشون که هیچ کدوم مورد پسند نبود اونا که گرون بود
جنسش بیخودبود اما قیمت بالا داشت اونای هم که قیمت کمتری داشت مدلهای بی خود و جنسهای
بیخودترحالا اومدم خونه گشتم و گشتم از اونجا که نامبرده رنج گنج میسر نمی شود پارچه مورد
نظر راپیدا کردم حالا موندم تو مدلش که برا اونم یه فکرای کردم راستی یادم رفت بگم جمعه عروسی
دعوتیم عروسی پسرعموم و از اونجای که ما خانمها همیشه نمی دونیم چی بپو شیم و لباس نداریم
مخصوصا تو این جور مراسمها منم درمانده به دنبال لباس بودم دیروز که افتضاح خسته شدم یه جا
یه لحظه سرم گیج رفت نزدیک بود با مخ بخورم زمین که یه میله اونجا بود نجاتم داد دستم و انداختم به میله تعادل خودم و حفظ کردم خلاصه خستگی موند تو جونم و دستم جای را نگرفت دست از پا درازتر برگشتم حالا برم ببینم چی در میارم برا روز جمعه اگه خوب شد عکسش و می زارم دوستون دارم