یاسمن جونم و پارسا ی عزیزم
سلام دوستان عزیزم امروز هوای شهرمون گرفتست نمی دونم اثرات اونه منم یه جورای دلگیرم خودمم نمی دونم از چیه امروز صبح که بیدار شدم سراغ هیچ کاری نرفتم اومدم اینجا اصلا حس کاری را انجام دادن نداشتم دلم یه جورای بوداومدم اینجا گفتم برم پیش دوستام وبلاگ الناز جون رفتم معصومه جون رفتم اشکم در اومد خدایا تو را به بزرگیت قسم می دم حاجت تمام دوستان عزیزم و که منتظر نی نی هستند بر اورده کن رفتم وبلاگ مامان سبحان دلم اتیش گرفت طفلک مامان که چقد ازار و اذیت میشه و چقد ر زجر کشیده اونوقت شیطانهای انسان نما هم تو وبلاگش سرک می کشند و اذیتش می کنند ارزو می کنم هر چه زودتر دل این مامان هم شادبشه
از دیروز بنویسم که نادر کمی دیر اومدیاسمن تا باباش و دید باباکجای همش میری خونه مامانت بیچاره مامان منتظر میمونه بابا هم اینطورینادر رفته بوده گردو از یکی از دوستاش بگیره بیاره و لیست خریدای من و انجام برسونه یاسمن تا گردورا دیده بود گفته بابا چقد گردو اوردی باباش گفته همش مال ما نیست بدو بدو اومده پیش من مامان بابا بازم مال مامانش اینا گردو اورده اخه این چه اوقاتیهجدی مونده بودم اخه بچه تو را چه به این کارا تو بزرگ بشی چه بکنیدیشب داشتیم تلویزیون نگاه می کردیم من خوابم برد خیلی خسته بودم پارسا که اصلا قصد خواب نداشت داشت بازی می کرد اما یاسمن داشت کم کم خوابش می برد خلاصه من نفهمیدم چی شد یه دفعه دیدم یاسمن روم ملافه کشیده همین که بوسم کرد از خواب پریدم اما چشمام و باز نکردم دیدم داره دستامم بوس می کنه به پارسا میگه سر و صدا نکن مامان خسته اس خوابیده همون موقع پارسا یه جیغ وحشتناک کشید و بعد خندیدرفت که دعواش کنه دیدم الان جنگ میشه بلند شدم گفتم مامان کاریش نداشته باش من یادم نبوده مسواک بزنم تنبلی کردم پارسا بیدارم کرده مسواک بزنم این و گفتم تا یاسمن خانم که برا مسواک زدن به زور می ره بره برا مسواک پارسا را هم نجات داده باشمخلاصه یاسمن مسواک نزده خوابش بردو تلاش من فایده نداشت اما پارسا شیطون نمی خوابید اگرم صداش می کردی یه لقدی چیزی میومد نثارت می کرد یه جیغ وحشتناک اخرش اینقد بازی کرد خسته شد اومد خوابید دوستتون دارم و ارزومند براورده شدن ارزوهاتون هستم