این روزها
سلام دوستان گلم
سلام دوستان عزیزم این روزها در گیرکارای خونه هستیم امروز کار سرامیک خونه تموم میشه بعد کار رنگ کار شروع میشه تو این هاگیر و واگیر یاسمن هم سرما خورده البته امروز حالش بهتره روز اول که متوجه شدم به نادر گفتم زود ببردش دکتر اونجا که رفته بود دکتر از باباش پرسیده بود امپول می زنه باباش هم سفت و محکم گفته بود بله ( من قبلش سفارش کردم اگر پنی سیلین بود نذار بزنه )دکتر براش سفراکس و دگزا نوشته بود هر کدوم یک سوم طفلی یاسمن می ترسیده و گریه می کرده تو همون حین یه مریض بد حال میارند این طفلک هم همینطور نگران گریه می کرده بعد امپول زن می ره برا گرفتن نوار قلب و... تا بلاخره امپول و می زنند وقتی اومد خونه درست یکساعت گریه می کردبیشتر ترسیده بود تا درد امپول بعد هم با قصه خوابوندمش ساعت دو بود با گریه پاشد مامان بابا چرا گفت برام امپول بنویسندهر چی می گفتم مامان نصف شبه داداش خوابه بیدار میشه توجه نمی کرد یکسره یکساعت مدام گریه کردساعت 3 خوابید صبح که بیدار شد بدو بدو اومد مامان خوب شدم یاسمن داروهاش و نمی خورد باباش بهش گفت یاسمن جون بخور زودخوب شی می گفت نه بعد غذا غذا که خوردیم بهش دادیم بازم نمی خورد می گفت من روزه ام روزه کله گنجیشکی گرفتم هم پارسا گریه می کرد هم یاسمن یاسمن می گفت من نمی خورم پارسا می گفت منم می خوام بخورمبلاخره یاسمن خورد پارسا هم همینطور البته تو قاشق دیگه براش اب ریختیم همچین با ولع خورد می گفت( ادی منم اوردم)ابجی منم خوردم خدا را شکر امروز یاسمن بهتره حالا بعد رفتن بناها تازه کارمون شروع میشه اگه شد بازم میام پیشتون الان سیستم رو زمینه دارم رو زمین به سختی می نویسم دوستتون دارم و ممنونم که پیشمون اومدید