اتفاقی که دیروز تو پارک افتاد
سلام دیروز غروب با یاسمن پارسا رفتیم دنبال پسر خاله ها که با هم بریم پارک رفتیم دنبال محمد رضا و محمد صادق و وقتی رسیدیم بچه ها مشغول بازی بودند که یه دفعه داد یاسمن بلند شدبا باش دوید منم پیش پارسا بودم بله یاسمن خانم از اون بالا که سر می خورده صورتش خورده بود به سر یه پسر بچه کوچولو حالا از گریه هم دو تای گریه می کردند این و می گم چون همون بچه و هم یاسمن زود ساکت شدند بعد دوباره مشغول بازی شدند نادر اومد و گفت من پیش پارسا می مونم از بچه ها عکس بنداز منم رفتم بچه ها قسمت توپ بودند یه دفعه یه بچه پرید جلوی پای محمد رضا و افتاد وا خدا می دونه مادر این بچه چه بی ادبانه و ببخشید که این و می گم وحشیانه حمله کرد طرف محمد رضا این طفلی هم خجالتی همینطور با ترس و وحشت همراه با خجالت نگاه می کرد منم رفتم جلودیدم داره داد می زنه و حرفهای رکیک می زنه گفتم خانم چی شده مگه خوب اینم بچه است که شروع کرد حرفهای زشت زدن به من زبونم بند اومده بودرفتم پیش نادر دیدم اونجا نشسته همینطور غر غر می کنه تا من و دیددو تا حرف زشت زد که نمی تونم بگم بد جوری بد اموزی داره منم شرمنده جلوی این همه ادم چیزی نگفتم یه دفعه دیدم نادر عصبانی شد به دفاع از من خیلی مودبانه گفت خانم بچه ست دیگه حرف زدن نداره دید نه ولکن نیست وهمینطور غر می زنه برگشت حرفهای که می زد محکم بهش بر گردوند کاری که از نادر بعیده و تا حالا اینطور عصبانی ندیده بودمش وگفت دیدی ما هم فحش بلدیم می خواهی ادامه بدیم خانمه پا شد در رفت وقتی خانمه رفت دو تا خانم پیش من بودند همشون می گفتن بابا مگه چی شده نادرم می گفت این فکر می کنه فقط خودش مادره چه خبره اگر جوابش و نمی دادیم میخواست ادامه بده دید خانم من هیچی نمیگه دور ورداشت و اینطور بی ادبانه اهانت کرد خلاصه مادره خیلی بی ادب بود راست راستی چه ادمای پیدا می شن این مادری که نمی تونه خودش و ادبش و جلوی جمع حفظ کنه وای به تنهاییش و رفتارش با بچه خودش چی بگم چند تا عکس از بچه ها انداختم که میام میزارم فعلا برم بچه ها بیدار شدند