یه اتفاق دیگه که...
سلام دوستان خوبم امروز صبح دوباره یه اتفاق بد دیگه برامون افتاد که خدارا شکربه خیر گذشتبه اصرار یاسمن اماده شدیم و خواستیم بریم پارک پارسا با بابایش رفت که ماشین و از پارکینگ بیارند من و یاسمن هم با هم اماده شده رفتیم بیرون که دیدم نادر داره میاد گفت رادیاتور ماشین سوراخ شده و باید بره تعمییر گاه خلاصه یه یکساعتی معطل شدیم اما کاش اصلا نمی رفتیم وقتی نادر اومد رفتیم اونجا بچه ها بازی می کردندیه یک ساعتم اونجا بودیم یه دفعه دیدم یاسمن خانم جوراباشم در اورده و بدون کفش داره بازی می کنه یکی دو تا از پسر بچه ها این کار و کرده بودند اینم به تقلید از اونا کفشاش و جوراباشو در اورده بود دیگه واقعا خسته بودیم و هر چی به یاسمن می گفتیم بیا نمی اومد و بی خودی ما را نگه داشته و کفشاشم نمی پوشیدبه هر حال دست اخر گفت الا کلنگ سوار می شم بعد بریم گفتم باشه پارسا هم اینطرف سوار شد پارسا را برداشتیم که بریم در همون حین یاسمن خانم هم قصد پایین اومدن می کنه و اونچه نباید بشه شد با صورت خوردزمین و دادش رفت هوافقط خدا رحم کرد کف اونجا کف پوش بود مگه نه اونطور که از اون بالا افتاد داغون می شد دستش به شدت درد می کرد و گریه می کرد و تا خونه گریه می کرد زودی بردمش حمام و جلوی اب داغ دستش و مالش دادم که خدا را شکر الان بهتره واقعا خدا مواظب و نگهدار بچه هاست و به ما هم رحم کردخدایا شکرت عزیزانم و به خودت می سپارم