یک روز پر کار
امروز صبح زود بیدار شدیم و بعد از صبحانه بیرون رفتیم وقتی اومدیم خونه من دیگه نای ایستادن نداشتم نهار خوردیم و حالا استراحت که وای مگه این شیطونا گذاشتند بخوابم موتور سواری می کردند بالا سرم باهم دعوا می کردن کمی بعد می خندیدنوای منم منگه منگ هر چی صداشون می کردم تو را خدا بیاید بخوابید فایده نداشت اخرشم نخوابیدم اومدم اتاق کارا مو انجام بدم که پارسا اومد و خواست مای بیبیش و عوض کنم بردم شستم اوردمش حالا نوبت یاسمن بودگفتم دیگه خسته شدند می خوابند زهی خیال باطلتازه تجدید قوا کردند بازم روز از نو روزی از نوشبم رفتیم خونه بابا ساعت 12 اومدیم خونه دارم از تک و تا می افتدم بهتر برم بخوابم که روز پر کار دیگه های پیش رو دارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی