کلافگی و بی حوصلگی
سلام دوستان عزیزم دیروز برای من روز بسیار بد و دلگیر ی بود اصلا حوصله نداشتم منتظر بهونه ای بودم که بیخودی دعوا کنم بیچاره مادرم هم ناراحت کردم البته زمینه این بهم ریختگی اعصاب را از شب قبل داشتم که اتفاق بدی افتاد که باعث کلافگیصبح شد یاسمن شیطون رفته بود سراغ قرصها 3تا قرص دیکنوفناک و که دوز بالای داره را باهم خورده بود وقتی فهمیدم اعصابم بهم ریخت و از ترس و استرسکم مونده بود غالب تهی کنم بردیمش بیمارستان منم بغض داشت خفم می کرد اما خودم و نگه داشته بودم اما اخر طاقت نیوردم یاسمن خانم که حالش ظاهرا خوب بود بی خیال همشم حرف میزد منم حال و حوصله صدا نداشتم بهمون گفتند ببرینش خونه اگه تعادلش بهم خورد یا حالت تهوع دل درد داشت بیارینش که خدا را شکر اینطور نشد تا صبح نتونستم خوب بخوابم اما کمی هم که خوابم میبردچرت و پرت خواب می دیدم و اینها مزید بر علت شد از اون اتفاق قبلی که برای یکی از عزیزانم افتاده روحیه خوبی نداشتم که کاملا بهم بریزم حتی نزدیک بود بی خودی با نادر دعوام بشه که مثل همیشه بزرگوارانه کوتاه اومد و ختم به خیر شد