یاسمن جون و محمد پارسای عزیزم
الان که می نویسم بابای خوابهاما این دو تا شیطونه من بیدارند یاسمن خانم الان مامان شده داره با پارسا بازی می کنه اونم چه مامانی پارسا هم بچه خوبیه برا مامانش و داره اروم باهاش بازی میکنه و هر دو سه دقیقه یه بار سرش و میاره تو اتاق و میگه (للام)سلام از دیروز همش این و تکرار می کنه اولین بار که شنیدم کلی ذوق کردم هر بارم که می گه می خوام بوسه بارونش کنم اخه این اولین کلمه مودبانهای که یاد گرفتهامروز روز سردیه اما مگه میشد این پارسای شیطون را از جلوی پنجره اورد تو یکسره داد میزد با گریه اوردمش نمی دونم چرا اینقد عصبی شده از عصبانیت سرش و می کوبه دیوار تا حرف خودش و به کرسی بشونه منم امروز به گریه هاش توجه نکردم گفتم بزار یاد نگیره با گریه کاراش و پیش ببره یه دفعه سرش و چنان کوبید به دیوار که خودشم از درد ش ساکت نمی شدبه زور ساکتش کردم و خوابوندمش دیروزم خورد زمین و لبش خون اومد اما طفلی زود ساکت شد وای اگه یاسمن بود مگه میشد جلوش و گرفت به شدت از خون می ترسه و خدا نکنه یه خراشی برداره مگه ساکت میشهاین روزا یاسمن ماهها را می شماره و بی صبرانه منتظر اسفنده که بیادو خانم تولدش و برگزار کنه و تازه یه لیسم از مهمونا داده و کیکش که حتما می خواد کفشدوزکی باشه لباساش و بقیه چیزا که جای خود داره عزیزم سعی میکنم اون طوری که دلت می خواد برات تولدت بگیرم دوستتان دارم دختر نازم و پسر قشنگم