ویروس لعنتی...
سلام دوستان عزیزم ایشالاه سالم و سلامت باشید این چند روزه در گیر ویروس لعنتی بودم که حسابی گرفتارم کرده بود یاسمن دل درد کرده بود و تهوع کمی داشت سریع بردیمش دکتر و گفت ویروسه و باید سرم بزنه با یه امپول تو سرم تا خوب شه یاسمن با بابا رفته بود و وقتی خواستند سرم بزنند گفته بود نه من می خوام مامانم بیاد و اومدند و منم رفتم پیشش خدا را شکر خیلی اروم نشست و حتی از خجالتش خم به ابروم نیورد تا سرم و بهش وصل کردند اونجا تو اتاق تنها بودیم ازش عکس گرفتم بعدم قصه خاله سوسکه را براش خوندم تا قصه تموم شد سرم یاسمنم تموم شد وقتی اومدیم خونه خوب بود اما از فرداش یبوست زیاد اذیتش می کرد و اصلا حالش خوب نبود منم داغون بودم اصلا حوصله هیچ کاری نداشتم هیچ چیزیم راضی نبود بخوره تا اینکه به پیشنهاد خواهرم از شیاف بیزاکودیل استفاده کردم و خدا را شکر جواب داد و حالا حالش خوبه اما برا اینکه من و بیچاره کنه و اذیتم کنه گه گداری می گه ای دلم منم اینطوری میشم مامانهای گل ایشالاه گلهای زندگیمون همیشه سالم و سلامت باشند