یاسمن یاسمن ، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه سن داره
محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

فرشته های ناز زندگی ما

یه روز به یاد موندنی...

1393/10/2 2:37
نویسنده : بابا و مامان
230 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان عزیزمبوس ارزوی سلامتی همراه با خوشی و خوشبختی براتون دارممحبتالان که دارم می نویسم اینقد هیجان زده ام و خوشحالم که خدا می دونهزیبا امروز دعوت بودیم برا مهمونی دختر عمه ام که از مکه اومده بودند خیلی روز قشنگی بود اونجا یه دختر خانم خوشگل و نازی بودمحبت که وقتی نگاش می کردم وای ماشالاه خدا هر چی زیبای بود تو چهره این دختر نقاشی کرده بود دختر زیبای که همش در حال لبخند زدن بود   اینقد با عشق نگاهمون می کرد که من به خواهرم گفتم بابا این دختره بد جوری نگاهمون می کنهعینک همون موقع دختره اومد پیشمون و شروع کرد به حرف زدن که تازه فهمیدم کر و لاله غمگینگریمگریه گرفته بودوای خدا دختر به این زیبای اندام به این قشنگی که مثل شاهزاده خانمها می مونه چرا نباید بتونه حرف بزنه گریهاینقد با اشاره  حرف می زد من متوجه نمیشدم نه من نه خواهرم رفت دوباره اومد  این بار بیشتر تلاش می کرد تا باهامون حرف بزنه تا اینکه قلم و خودکار بهش دادم شروع کرد به نوشتن که کیه اما بازم نشناختم سوالوقتی اشاره کرد به زنجان یه جرقه ای تو ذهنم زدبی حوصله وای خدای من این زهرا بود همون زهرا کوچولو ناز که اون وقتها که ما زنجان می رفتیم و بابا اونجا خونه داشت هم بازیمون بود که همیشه از طریق نوشتن با هم حرف می زدیم چقد مهربون بود و دوست داشتنی بوسدختر کوچولوی که دو سالگی تب کرد و همون تب باعث ناشنوایش شد و دیگه نتونست حرف بزنهغمگین ماشالاه از همون بچگی معلوم بود که چه خانمی میشه حالا ازدواج کرده بود اونم با یکی از فامیلهای بسیار نزدیک دختر عمه ام و اومده بودند برای دیدار و چه دختر بلای که ما را شناخت و ما هنوز نمی شناختیم تا کلی ادرس داد و فهمیدیم بله اینقد خوشحال شدم از دیدنش که خدا می دونهبغل ارزو می کنم به زودی شنوایش و بدست بیاره و بتونه حرف بزنه محبتخوشحالم که می تونم از حالش با خبر بشم از طریق  دختر عمه ام یاسمن تو مهمونی پیش من بود و پارسا را فرستادم پیش باباش بلای سر نادر اورده بود که پشیمون شده بود همش می گفت حماقته بچه با خودت جای ببری پارسا من و بیچاره کرد شاکیغروب پیش من بود نخوابید نادر و یاسمن خواب بودند صدای در که اومد دیدم نادر از اتاق  خواب  اومد  بیرون یه دفعه ای پارسا گفت (مامان ببین غول  اب  چلاغ دادو بیدال شد ) مامان غول  خواب چراغ جادو بیدار شد تعجبقه قههقه قههقه قههخدایا این چه حرفیه بازم بیچاره نادر داشت مظلومانه نگاه می کردقه قههقه قهه گفتم مامان به بابا جون می گی جواب داد(اله اکه همس می کابه )اره اخه همش می خوابهقه قههقه قهه

پسندها (11)

نظرات (12)

مامان هانا و آریا
2 دی 93 4:29
آخییییی چه خوب که شمارو یادش موندههه انشالله که شنواییشو بدست بیاره و بتونه صحبت کنه ای پارسایرشیطون غول چراغ جادوووو
بابا و مامان
پاسخ
ممنونم عزیز دلم
مینا
2 دی 93 12:24
آخييييييييي عزيزم ايشالا هرچي زودتر اين خانوم خوشگل خوب شن و سلامتيشونو بدست بيارن
بابا و مامان
پاسخ
ممنونم عزیز دلم
مامان امیرحسین
2 دی 93 20:22
امروز به عشاق حسین، زهرا دهد مزد عزا یک عده را درمان دهد، یک عده بخشش در جزا یک عده را مشهد برد، یک عده را دیدار حج باشد که مزد ما شود، تعجیل در امر فرج حلول ماه ربیع الاول مبارک
بابا و مامان
پاسخ
ممنونم عزیز دلم
مامان
3 دی 93 0:43
به به چه روز خوبی. ماشاءالله چقدر بلا بوده زهرا جون. ای پارسای شیطون
آقا زاده
3 دی 93 7:40
سميه
3 دی 93 10:17
قربان خدا برم ... مي کن کوه به کوه نمي رسه و ادم به ادم مي رسه ... حتما خيلي حس خوبي داريد الان که دوباره هم رو پيدا کرديد
بابا و مامان
پاسخ
بله عزیز دلم
عشق یعنی
3 دی 93 12:21
آخی چه قدر ناراحت شدم این شاله که خدا شفاش بده یعنی من وقتی جمللات پارسا رو مشنوم تا یه ربع با خودم می خندم بعضی وقت ها هم تو خونه یادم میاد و می خندم
بابا و مامان
پاسخ
همیشه لبت خندان باشه عزیز دلم
مامانی اریان
4 دی 93 8:45
سلام دوست عزیزم من پسرمو توی جشنواره شرکت دادم میشه بهش رای بدید کد76رو به این شماره پیامک کنید1000891010 همچنان منتظر یاری ســـــــــــــبزتان هستیم بیاین دیگه
مامان ناهید
5 دی 93 10:07
لین اتفاق جالبی بود خیلی خوشحالم که دوستتونو دیدید ولی ناراحتم که تو این وضعیت بود انشالله خدا بهش شفا بده وبتونه شنواییشو بدست بیاره چقدر غصه م شد که به خاطر تب این بلا سرش اومد وخوشحالم که تشکیل خانواده داده
بابا و مامان
پاسخ
ممنون عزیزم ایشالاه که به زودی سلامتیش و بدست بیاره
مامان ناهید
5 دی 93 10:09
فدای پارسا برم با این حاضر جوابیش این حرفها از کجات در میاد بخورمت به خدا هر دفعه این حرفاشو می شنوم دلم می خواد بچلونمش اینقدر فشار ش بدم که نگو کاش می تونستم ببینمتون
بابا و مامان
پاسخ
خدا نکنه عزیزم ایشالاه ما هم دوست داریم به زودی همدیگه را ببینیم
مامان گل پسر
6 دی 93 1:44
آخی . چقدر نارحت شدم . اح . چرا عاخه دختر به اون قشنگی نباید بتونه حرف بزنه. این چه حکمتی داره خدایا؟؟؟
مامان گل پسر
6 دی 93 1:45
غول چراغ جادو . خخخخخ امان از دست این بچه .