یاسمن یاسمن ، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

فرشته های ناز زندگی ما

عزیزانم

الان که اومدم بنویسم بچه های خوشگلم خوابند یاسمن خانم طبق معمول ساعت 7 بالا سرم حاضر که مامان صبحونه می خوام  یاسمن هنوزم که هنوزه هر روز صبحونه حریره بادام پوره 5 می خوره و جز این چیز دیگه ا ی را صبحونه نمی دونه به ماست پنیر شیرم لب نمی زنه وقتی به دکترش گفتم خندید گفت با توجه به اینکه لبنیات نمی خوره بازم حریره بادام بهتره اما این دختره بلا حریره حاضری می خوره و حتما پوره 5 که بابای باید از جیب  مبارک خرج کنه و براش از داروخونه بخره به هرحال صبح که بیدار شد پارسا هم بیدار شد باز پارسا بعداظهر یه دو ساعتی خوابید اما یاسمن نیم ساعت بیشتر نخوابید بعد که رفتیم بیرون خونه بابا اینا موقع اومدن خواست که بره پارک ما هم تسلیم بردیمش هیچ ...
1 اسفند 1391

زیارت

سلام دوستان عزیزم الان که براتون  می نویسم خوشگلای مامان خوابند فقط من و بابای بیداریم که بابا مشغول تلویزیون دیدنه که نمی دونم اخباره یا فوتبالبه هرحال تازه اومدیم خونه بچه ها هردو تو ماشین خوابشون برد یاسمن خانم که امروز ساعت هفت بیدار شده بود وتا ساعت 9 شب بیدار بود و هر کاریش کردم ظهر بخوابه نخوابید بهمین خاطر تمام راه و رفت و برگشت خواب بود امروز به همراه مادر من رفتیم حرم جاتون خالی خیلی خلوت بود و میشد خوب ضریح و زیارت کرد راستی یه مراسم شب شعریم اونجا بر پا بود و بااین همه سرو صدا یاسمن خانم تکونم نخورداما پارسا بیدار بود و برا خودش دور میزدگه گاهی هم با لبخند خودش و می انداخت بغلم اونجا یه زوج جوانی نشسته بودندخواستند بغلش کنن...
30 بهمن 1391

اتفاق...

 سلام دوستان عزیز دیروز اتفاق بدی افتاد که خدا را شکر به خیر گذشت  تو اشپزخونه مشغول جمع و جور کردن ظرفها بودم یاسمن یکسره سر به سر پارسا میذاشت و هر چی صداش می کردم فایده نداشت بهش گفتم مامان جون من سرم درد گرفته بس که صدات کردم و گوش نکردی یه دفعه حرفم تموم نشده دیدم یاسمن داره دستم و می بوسه و معذرت خواهی می کنه که مامان دیگه از این کارای بد نمی کنم تا تو ناراحت نشی منم بغلش کردم و بوسیدمش عیب نداره مامان جون دیگه داداشت و اذیت نکن خلاصه یاسمن رفت و این بار داداششم اورده بود و می گفت مامان و ببوس پارسا هم مثل یه سرباز اماده به خدمت اومده بود همین که برگشتم طرفشون از اون بالا شیشه مربا که تازه شسته بودم پرت شد پایین و خورد به...
29 بهمن 1391