یه روز خوب...
سلام دوستان عزیزم ارزو می کنم روزهای خوب و خوشی را در کنار خانواده های گلتون داشته باشید
امروز رفتیم بیرون نهار دعوت بودیم کارخونه یکی از اقوام که خیلی خوب بود مهمون هم داشتند که از تهران اومده بود به یاسمن و پارسا خیلی خوش گذشت تو تصویر اولیه محمد پارسا دستش پرتقال گرفته بود لحظه اخر بود که داشتیم میومدیم دیدم با سه تا پرتقال داره میاد نگران هم هست نیفته زمین از چهرش متوجه نگرانیش میشید گذاشتمش تو ماشین در و باباش بسته بود که راحت باشه یه لحظه کار داشتم رفتم وقتی اومدم دل شوره اومد سراغم رفتم دیدم داره گریه می کنه در و که باز کردم با گریه گفت (مامان مدس اومده تو ماتین من و بتوله) مامان مگس اومده تو ماشین من و بخوره الاهی بمیرم دستش و گذاشته بود تو صورتش چسبیده بود به در ماشین بغلش کردم بوسش کردم تا اروم شد یاسمن هم یه بیل باغبونی پیدا کرده بود داشت زمین و بیل می زد تمام سر و روش شده بود خاک گفتم چرا اینطوری می کنی مامان گفت دارم برا لاک پشت امیر محمد خونه درست می کنم اینم از امروز ماارزو می کنم دل همه بچه های گلتون همیشه شاد باشه و سالم و سلامت باشید