گلچینی از خرابکاریهای وروجکای من...
دوستان عزیزم سلام ارزو می کنم همیشه خوش و سلامت باشید امروز فکر کردم کمی از خرابکاری این وروجکا را بزارم تا بعدش برم سراغ عکسهای جدیدشون پ.ن. دوستان عزیزم کامنتای پر مهرتون را بزودی تایید می کنم دوستتون دارم خیلی خیلی زیاد ...
نویسنده :
بابا و مامان
9:35
قصه های مادرانه
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود توی شهر قصه ها یه پسر کوچولو بود که اسمش علی بود علی کوچولو دوست نداشت بره مدرسه و...کلیک کنید لطفا ...
نویسنده :
بابا و مامان
9:59
وقتی خرابکارا دوباره باهم همکار میشند...
میز شروع برنامه هاشونه یاسمن و باد می زد عرق نکنه اینجا می گفت رستورانه استراحت بعد از خرابکاری سلام دوستان گلم ارزو می کنم روز و روزگارتون خوش و خرم باشه و همیشه سالم و سلامت باشید دیروز یاسمن از مدرسه که اومد با پارسا کلاس جبرانی داشتن حسابی خونه را بهم ریختن بعد رفتن سراغ تلویزیون من موندم ازشون خواستم که کمکم کنند پارسا با قلدری تمام گفت (ما کال دالیم اودت دم کن) ما کار داریم خودت جمع کن اون عروسکی که تو تصویر می بینید برا یاسمن چند روز پیش خریدیم که خیلی دوستش داره ...
نویسنده :
بابا و مامان
21:30
اتاق خواب مریم کوچولو...
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبودغیر از خدا هیچکس نبود یه دختر کوچولو بود که اسمش مریم بود مریم کوچولو یه اتاق قشنگ داشت...کلیک کنید ...
نویسنده :
بابا و مامان
14:49
پارسا بدون همکارش...
سلام دوستان عزیزم ارزو می کنم روز و روزگارتون خوش و خرم باشه زیاد نمی نویسم فقط ببینید وقتی یاسمن هم نیست این وروجک چکار می کنه اصلا حواسش به من نبود داشت کارش و ادامه می داد شما خودتون ببینید چه خبره ...
نویسنده :
بابا و مامان
9:30
قصه های مادرانه...
دوستان گلم شما بگید...اینجا کیک کنید رمزم رمزی که اینجا برای مطالبمون گذاشتم ...
نویسنده :
بابا و مامان
14:56
یاسمن و اول مهرو پیش دبستانی...
سلام دوستان عزیزم ارزو می کنم خوش و خرم و سلامت باشید این چند وقته درگیر کارای یاسمن بودم و هستم کمتر اومدم اینجا نه اینکه اینجا را فراموش کردم دلم اینجا بود و دوست داشتم وقت گیر بیارم وبیام از طرفی هم مرورگر موزیلا خراب شده و با بدبختی دارم اینجا می نویسم ایشالاه اون مشگلم حل شه و بیشتر بیام یاسمن هم خیلی خوشحال و راضیه پارسا هم تو مهد همش به من می گفت (کاتکی منم دوتل بودم) خونه هم اومدیم همش می گفت منم می خوام بلم دوستان گلم کامنتاتون را امشب اگه مشگلی برا مرورگر پیش نیاد حتما حتما میام تایید می کنم و به همتون سر می زنم دوستتون دارم خیلی زیاد ...
نویسنده :
بابا و مامان
16:05
قصه ویتامینها...
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه دختر کوچولو بود که هر چی مامانش بهش می گفت باید صبحونش و خوب بخوره نهار و شامشم همینطور گوش نمی دادهمش فکر بازی و شیطونی بود اینجا کلیک کنید ...
نویسنده :
بابا و مامان
17:38