اتفاق بدی که افتاد...
سلام دوستان عزیزم ارزوی سلامتی براتون دارم آرزوی روزهای پر از خوشی و سلامتی براتون دارم گفنه بودم زود زود میام اینجا و مطلب می زارم اما اتفاق بدی افتاد مشغول درس گفتن به یاسمن بودم که یه دفعه پارسا با جیغ و داد اومد آی خون آی خون دویدم بیرون دیدم دستش پر خونه این بروجک شیطون رفته بود سراغ چاقو اونم چاقوی که اصلا ازش استفاده نکرده بودیم تیز تیز بود و می خواسته خیار پوست بکنه اونم یواشکی اصلا نفهمیدم چطورآماده شدم در و بستم وقتی اومدم بیرون دیدم کلید ندارم خلاصه دستش و 6 تا بخیه زدند و اومدیم چقدرگریه کرد بماند همشم می گفت ( اتباه تردم دیده دتت نمی دنم به تاقو مامان همه تاقو هامون و بندادیم دول تاقو بده)اش...
نویسنده :
بابا و مامان
9:06